۱۳۸۷ آبان ۹, پنجشنبه

جنگ جهانی اول - کبوترای جاسوس

 

 چه کسی کبوتر را به منقارش شاخه زیتونی نهاد تا نماد صلح و آشتی باشد؟



 


بیچاره کبوترای جاسوس و بدبخت تر ، آدمی


شال و کلاه میکنم


حیاطمان خالی از احساس تابستان است


کلاغکی روی درخت گردومان که از نسل اسرائیلیست ، متاسفانه!


دارد دزدی میکند


از جنگ مینویسم و چه بد


هوا ابریست


مزه سیر و کشک بادمجان لابلای دندانهایم بوی ترشیده ای گرفته اند


اخبار یکطرفه از تلویزیون گوش آزار است


جمعه شب برای دوستی بنزین مازادم را فروختم


لیتری صدوپنجاه تومان


بیست و یک لیتر زد و سه هزار و یکصد تومان کاسب شدم


بی هیچ زحمت و دردسری


آدم با طرحهای دولتش میتواند اینطوری هم حال کند


آن شب جمعه بود


امروز ، روز دیگریست


شال و کلاه میکنم


استارت ماشینم بسیار قویست


در سرما هم خوب روشن میشود


راه می افتم


با اینکه هنوز با رسم و راه زمانه بیگانه ام

۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

از عکسای مشهور جهان

 


راستی، مفهوم آدمی و انسان چیست؟


1827 فرانسه- اصطبل و کبوترخانه : این تصویر مبهم یکی از نخستین عکس‌های گرفته شده به وسیله آدمی است. مخترع فرانسوی به نام نيسه‌فور نيپس  Nicéphore Niépce و برادرش کلود از سال 1793 ، روی روش‌های مختلف عکسبرداری کار می‌کردند. آنها چون مواد حساس به نور مناسب نداشتند ، مجبور بودند زمان نوردهی را بسیار طولانی کنند. به عکس‌های اولیه آنها را هلیوگرام می‌گفتند و زمان نوردهی این عکس‌ها ، 8 ساعت بود. این عکس گرچه نخستین عکس گرفته شده نیست ولی قدیمی‌ترین عکس به جامانده از این مخترع فرانسوی است:



عکس در سایز بزرگ اینجاس


1855 - جنگ کريمه : راجر فنتون Roger Fenton را می‌توان یکی از نخستین عکاسان جنگ دانست. او در سال 1855 با دشواری فراوان و در حالی که با بیماری وبا مبارزه می‌کرد و درد دنده های شکسته را تحمل می‌کرد ، وسایل عکس‌برداری را بر پشت اسب‌ها به مناطق جنگی کریمه برد و 350 عکس از این جنگ گرفت. ولی نه ملکه انگلیس و نه دیگر پشتیبانان مالی وی حاضر نشدند عکس‌های وی را از اجساد و تآثیرات مخرب جنگ را ببینند:


 


عکس در سایز بزرگ اینجاس


نخستين عکس اشعه ايکس گرفته شده از انسان: این عکس تصویری است از دست و حلقه ازدواج ويلهلم کنراد رونتگن. شخصی که نخستین بار متوجه شد با اشعه ایکش ساطع شده از سیانید باریم ، می‌توان داخل بدن را مرئی کرد:



عکس در سایز بزرگتر اینجاس


17 دسامبر 1903 : اورویل و ویلبر رایت دو مکانیک دوچرخه ، برای اولین بار در آمريكا پرواز کردند. گرچه پرواز اول فقط 12 ثانیه طول کشید ولی آغازی شد برای تحولی جدید:



عکس در سایز بزرگتر اینجاس  


1910 –انگلستان : لوئيس هاينه Lewis Hine با عکس‌هایش همان کاری را انجام داد که چارلز دیکنر با رمان‌هایش. هاینه با سفر به مناطق مخالف کشور عکس‌هایی از زندگی دشوار کارگران کودک گرفت. در این عکس گروهی از کارگران کودک دیده می‌شوند که کارشان جدا کردن زغال‌سنگ از خرده سنگ‌ها است:



25 مارس سال 1911 : صاحبان یکی از کمپانی‌های تولید لباس زنانه در نیویورک همیشه درهای واحدهای تولیدی‌اش را قفل می‌کرد تا مطمئن شوند زنان جوان مهاجر محل کار را ترک نمی‌کنند و چیزی نمی‌دزدند. وقتی در طبقه هشتم این کارخانه آتش‌سوزی به راه افتاد ، در عرض تنها 30 دقیقه ، 146 کارگر مردند. بسیاری از کارگران خود را از بالا به پایین پرت کردند. این حادثه باعث شد توجه بیشتری به امنیت واحدهای تولیدی شود:



1923 : کمال آتاتورک بنيانگزار تركيه نوين: او كه شيفته فرهنگ غرب بود حجاب را براي زنان عثماني منسوخ و براي اولين بار با همسرش كه بدون چادر در ملاعام ظاهر شده بود عكس گرفت. كاري كه دقيقاً چند سال بعد الگوي رضا شاه در مبارزه با چادر در ايران شد.



21 ژانويه 1924 : مرگ لنين: رهبر انقلاب بلشويكي روسيه و بنيانگزار حكومت شوراها پس از مرگش موميايي و جسد او به موزه اي در مسكو منتقل شد.



6 اکتبر 1927 : نخستين فيلم ناطق جهان The Jazz Singer توليد و به دوران درخشان سينماي صامت پايان داد.



1928 : الکساندر فلمنيگ کاشف پنی‌سيلين (نخستين آنتی‌بيوتيک) در حال كشت دارويي كه انقلابي در پزشكي قرن بيستم ايجاد كرد.



 12 مارس 1930 : آغاز راهپیمایی 240 مایلی گاندی برای براندازی استعمارانگلستان . او در مبارزه با سلطه انگليس بر كشورش روش مبارزه منفي را برگزيد و پيروز شد.



1930 آمريكا واعدام سياهان به وسيله سفيدان : این عکس در سال 1930 گرفته شده است و صحنه اعدام غیرقانونی دو سیاه متهم به جنایت را که اصطلاحا «لينچ» نامیده می‌شد ، نشان می‌دهد. این دو نفر به وسیله انبوهی از مردم از زندان ایالتی به صورت غیرقانونی و به زور بیرون آورده شدند و بعد از شکنجه به دار آویخته شدند. چهره‌های بی‌تناسب شاد مردم ، منقلب‌کننده است:



29 سپتامبر 1932 ، طبقه 69 آسمانخراش در حال ساخت GE Building در منهتن نيويورک - پس از ركود بيسابقه اوايل دهه 1930 در آمريكا كارگاههاي ساختماني تعطيل و كارگران بيكار شده در حال استراحت و مطالعه اخبار روز مي باشند.



9 آگوست 1936، برلين: جسی اوونز در ورزشگاهی که هیتلر در آن حضور دارد ، برنده دوی 100 متر المپیک می‌شود. جسي اوونز سياه پوست در آن سال 4 مدال طلاي خود را از چنگ ورزشكاران آلماني كه به اعتقاد هيتلر نژاد برتر بودند در آورد . در آن روز هيتلر از شدت خشم استاديوم را ترك كرد.



3 مارس 1938 : نخستين چاه نفت عربستان سعودی: كشور باديه نشين عربستان كه جزء فقير ترين كشورهاي جهان به حساب مي آمد پس از اكتشاف نفت به ثروت هنگفتي رسيد.


 


سپتامبر 1939 : رژه سربازان آلمان نازي  در حضور پيشوا در  لهستان: سربازان آلماني در مدت يك روز لهستان را به اشغال خود در آوردند و آتش جنگ جهاني دوم را شعله ور ساختند.



7 دسامبر 1941 : حمله به پرل هاربر: خلبانان نيروي هوايي امپراتوري  ژاپن با حمله اي برق آسا به ناوگان دريايي آمريكا در پرل هابر (اقيانوس آرام) يورش بردند و علناً باعث ورود آمريكا به جنگ جهاني دوم شدند.



1941 - پرتره وينستون چرچيل : این عکس به وسیله یک عکاس کانادایی هنگامی که چرچیل به اتاوا رفته بود ، گرفته شد. این پرتره یکی از مشهورترین پرتره‌های جهان است و گفته می‌شود پرتیراژترین پرتره دنیاست. علاوه بر این ، از این عکس به عنوان روي جلد مجله تایم هم استفاده شد:



1943 سواحل نرماندي فرانسه : وقتی عکس زیر در یک مجله آمریکایی ، جسد سه سرباز کشته شده را به تصویر کشید این سؤال مطرح شد که این سه سرباز در یک ساحل بیگانه چه می‌کردند و برای چه کشته شدند:


 


1944 - ساحل اماها ، فرانسه: نيروهاي آمريكايي در حال پياده شدن در ساحل فرانسه تحت اشغال. در اين روز آمريكاييان تلفات سنگيني دادند ولي با پيروزي نهايي روند سقوط آلمان هيتلري و آزادي فرانسه را تسريع بخشيدند.



1945  ژاپن ، برافراشتن پرچم آمريكا در آيوو جيما : این عکس در تاریخ 23 فوریه سال 1945 گرفته شده است. شاید قبل از دوگانه کلينت ايستوود به درستی با این عکس آشنا نبودیم. ولی «پرچم پدران ما» و نسخه ژاپنی این فیلم «نامه هايی از آيوو جيما» کاملا ما را با این عکس آشنا کرد:



1945  آلمان- وقتی کمپ Buchenwald به تصرف نیروهای متفقین درآمد ، فرمانده نیروهایی آمریکایی از دیدن جسدهای بی‌شمار این کمپ ، آنچنان منقلب شد که دستور داد شهروندان آلمانی را به این کمپ بیاورند تا به چشم خود ببینند که نیروهای میهنشان چه اعمالی انجام داده‌اند:



1945 – هيروشيما: سه هفته بعد از انفجار بمب اتمی : آمریکایی‌ها و هر کس دیگری در جهان خبر واقعه را شنیدند و فهمیدند که بمبی قوی هیروشیما را نابود کرده است. ولی تاوقتی که سه هفته بعد عکس‌های هوایی از شهر ویران‌شده گرفته نشد ، هیچ کس تصور درستی از میزان تخریب نداشت:



1945 - هيروشيما بعد از انفجار بمب اتمی : سرباز ژاپنی در محلی که قبلا سربازخانه در آنجا برپا بوده ، قدم می‌زند:



اول اکتبر 1949 : مائو تولد جمهوری کمونيستی چين را اعلام می‌کند: ظهور يك ابرقدرت كمونيست ديگر در آسيا



بر گرفته از یک ایمیل


پی آمد : ترجمه و تلخیص شرح عکس‌ها از دوست بسیار عزیزم علیرضا مجیدی " یک پزشک "

۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه

شاه گلی سابق و ال گولی فعلی

 


گزارش روز جمعه


روز جمعه ، یعنی همین دیروز به کله مان زد بزنیم بیرون . حالا کجاشو هیش کی نمیدونست . از خونه خارج شدیم و رانده شدیم به تبریز تا هوامون عوض شه . جاتون خالی ، رفتیم شاهگلی سابق و اِل گئلی فعلی . مقداری گشتیم و ناهار خوردیم و عکس گرفتیم و عصری برگشتیم . گفتم شاید بد نباشه یه چن تا عکس از اونجا براتون بذارم که اگر نمیشناسیدش ببینید و اگر میشناسیدش تجدید خاطره فرمایید . گرچه عکسام حرفه ای نیس ولی چه کند بینوا همین دارد . علت دیگه شم ابری و تاریک بودن هوا بود. یه مَثَل ترکی میگه : گلین اوینیانمردی دئیردی یر ایری دی . یعنی تازه عروس نمیتونست برقصه میگفت : جا رقصتان کجه . حالا حکایت عکاسی ماست .


این از جاده ایست که ازش رد شدیم . به کوه مقابل "گوئیجه بل" میگویند



شاه گلی، نه ببخشین اِل گولی و پاییز اش


 


یک گل از صدها گل موجود در پارک



هتل بین المللی پارس که چسبیده به پارکه و آن گنبد بالاییش یک رستوران گردون است



اینم استخر و یا حوض بزرگ که قابل قایقرانی و تفریح است



نمایی از رستوران و تالار پذیرایی وسط حوض



مجسمه زیبای قرقاولی بر روی درخت


 


اینم از گلهای رنگارنگ پائیزی داوودیش



اگر هم خواستین از جزئیات این پارک و استخرش و همچنین ابعاد و قس علیهذایش اطلاع یابید بفرمایید اینجا

۱۳۸۷ آبان ۲, پنجشنبه

باران پاییزی

 


تقدیم به غباری که رخت خواهد بر بست


از دیرور بعد از ظهر تا امروز صبح فقط با صدای شُرشُر باران ، کارکردم ، شام خوردم ، خوابیدم ، بیدار شدم و حال کردم و صبحانه هم خوردم . باور کنید مقداری هم زیرش دوش گرفتم دیشب . گرچه هوا خنک بود و به سردی هم میگرایید و ترسم از عود عفونتی بود و هست که در وجودم وجود دارد . ولی محتسب شدیم که یک شب که هزار شب نمیشه و دل به باران سپردیم .


  گرد و غبار دیگر رخت بر خواهد بست که طراوت پاییزی همه جا را فرا گرفته است . این یک نوید پائیزی میتواند باشد ! نمیتواند ؟



شعر " بگو به باران " از شفیعی کدکنی


پی نوشت: میدانم ترانه دیر باز میشود و سنگین است ولی این دیگر تقصیر من نیست میتوانید صبر کنید و وقت بذارین تا گوش فرا دهید و یا میتوانید  آن بالا ضربدر را تقه بزنید و بروید پی کارهای عقب افتاده تان . زنده باشید و مسرور .

۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه

این داستان ، راستان است



 


آی معلمی و آی شاگردی


در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اوليه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به يک اندازه دوست دارد و فرقى بين آنها قائل نيست. البته او دروغ مي گفت و چنين چيزى امکان نداشت. مخصوصاً اين که پسر کوچکى در رديف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نيز دانش آموز همين کلاس بود. هميشه لباس هاى کثيف به تن داشت، با بچه هاى ديگر نمي جوشيد و به درسش هم نمي رسيد. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسيار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مي يافت، خانم تامپسون تصميم گرفت به پرونده تحصيلى سال هاى قبل او نگاهى بياندازد تا شايد به علّت درس نخواندن او پي ببرد و بتواند کمکش کند.


معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکاليفش را خيلى خوب انجام مي دهد و رفتار خوبى دارد. 'رضايت کامل'.


معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسيهايش دوستش دارند ولى او به خاطر بيمارى درمان ناپذير مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.


معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسيار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن مي کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرايط محيطى او در خانه تغيير نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.


معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمي دهد. دوستان زيادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش مي برد.


خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از اين که دير به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدايايى براى او آوردند. هداياى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زيبا و نوارهاى رنگارنگ پيچيده شده بود، بجز هديه تدى که داخل يک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هديه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد يک دستبند کهنه که چند نگينش افتاده بود و يک شيشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. اين امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعريف از زيبايى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نيز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بيرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را مي داديد.


خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشينش رفت و براى دقايقى طولانى گريه کرد. از آن روز به بعد، او آدم ديگرى شد و در کنار تدريس خواندن، نوشتن، رياضيات و علوم، به آموزش 'زندگي' و 'عشق به همنوع' به بچه ها پرداخت و البته توجه ويژه اى نيز به تدى مي کرد.


پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بيشتر تشويق مي کرد او هم سريعتر پاسخ مي داد. به سرعت او يکى از با هوش ترين بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به يک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترين دانش آموزش شده بود.


يکسال بعد، خانم تامپسون يادداشتى از تدى دريافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترين معلّمى هستيد که من در عمرم داشته ام.


شش سال بعد، يادداشت ديگرى از تدى به خانم تامپسون رسيد. او نوشته بود که دبيرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترين معلمى هستيد که در تمام عمرم داشته ام.


چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه ديگرى دريافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصيل مي شود. باز هم تأکيد کرده بود که خانم تامپسون بهترين معلم دوران زندگيش بوده است.


چهار سال ديگر هم گذشت و باز نامه اى ديگر رسيد. اين بار تدى توضيح داده بود که پس از دريافت ليسانس تصميم گرفته به تحصيل ادامه دهد و اين کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترين و بهترين معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا اين بار، نام تدى در پايان نامه کمى طولاني تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.


ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه ديگرى رسيد. تدى در اين نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و مي خواهند با هم ازدواج کنند. او توضيح داده بود که پدرش چند سال پيش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کليسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته مي شود بنشيند. خانم تامپسون بدون معطلى پذيرفت و حدس بزنيد چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگين ها به دست کرد و علاوه بر آن، يک شيشه از همان عطرى که تدى برايش آورده بود خريد و روز عروسى به خودش زد.


تدى وقتى در کليسا خانم تامپسون را ديد او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از اين که به من اعتماد کرديد از شما متشکرم. به خاطر اين که باعث شديد من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر اين که به من نشان داديد که مي توانم تغيير کنم از شما متشکرم.


خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه مي کنى. اين تو بودى که به من آموختى که مي توانم تغيير کنم. من قبل از آن روزى که تو بيرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدريس کنم.


بد نيست بدانيد که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آيوا يك استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى اين دانشگاه نيز به نام او نامگذارى شده است !


برگرفته از یک ایمیل

۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

به بهانه فقیری و تهی دستی


15 اکتبر ، روز حرکت وبلاگها با نام فقر و تهی دستیست



لینک و لینک و لینک اصلی . ممنون خواهیم شد که با هم پیوند خوریم . اگر لینک شهربانو ی عزیز برایتان قابل دسترس نیست . مطالب وبلاگش را برایتان اینجا میذارم . خواندنیست


به بهانه فقر و تهی دستی








1۵ اکتبر روز حرکت وبلاکها با نام فقر و تهیدستی
جوان تر که بودم دانش آموزی به نام معصومه داشتم که همیشه خواب آلود بود. مادرمعصومه گاهی به مدرسه سر می زد و با معلم سال گذشته بچه اش صحبت می کرد و می رفت. او همیشه چادرمشکی بر سر داشت و رویش را خوب و مرتب می گرفت . کسی نمی دانست لباس و شلوارش چه رنگی است. بعد ها هم روپوشی بر تن کرد و دیگر به چادرش حساسیت نداد و گاهی که دستش از چادرش رها می شد، روپوش سیاهش که به نظر آشنا می آمد نمایان می شد. روزی از روزها سر صحبت را با معلم پارسالی باز کردم و گفتم : این خانم ناسلامتی اولیای من است اما یک بار هم نشده از من وضع درس دخترش را بپرسد و من گلایه کنم که دخترت همیشه خواب آلود است روزی نمره بیست می گیرد و روزی دیگر کمتر از ده خیلی هم سعی می کنم تقلبش را بگیرم که نمی شود . گفت : خانواده معصومه هفت سر عائله هستند . پدرش عمله بود و هر روز صبح زود جلو شهرداری می رفت و می ایستاد تا بنائی پیدایش شود و او را سر کار ببرد. حالا سکته کرده وناقص شده و نمی تواند خوب کار کند . مادر هم رماتیسم دارد و پول دوا درمان ندارند. اعضای این خانواده همیشه گرسنه اند. دخترک باهوش و درسخوان است هر وقت دیدی نمره اش عالی است بدان که ناهار و صبحانه خورده و هر وقت خواب آلودش دیدی بدان که از گرسنگی ضعف می کند . همسایه ها کمک می کنند که اجاره خانه اش را بپردازد. من هم لباس کهنه و برنج و روغن می دهم . آخربا یک کیلو برنج و روغن من که شکم یک خانواده هفت نفری سیر نمی شود.می خواهم شورای معلمان در مورد این دختر صحبت کنم . کاری بکنیم که حداقل نان خالی داشته باشند.
آرزو می کنم که تعداد معصومه ها روز بروز کم و کمتر شوند.
آرزو می کنم که هزینه سلاحهای کشنده و کارخانه های ابزار نسل کش خرج رفاه مردم شود. آرزو می کنم آرامش واقعی به افغانستان و عراق بازگردد . آرزو می کنم اسرائیلیها و فلسطینیها آشتی کنند.
و برای مردم سرزمینم بهترین ها را آرزو می کنم .
..
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چونست و آن چون
یکی را داده ای صد گونه نعمت


یکی را نان جو آغشته در خون

۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

برنج رایگان برای گرسنگان دنیا



امروز با یک سایت فوق العاده برخورد کردم سایتی است که با هدف سیر کردن بخشی از گرسنگان دنیا ایجاد شده . با مراجعه به این سایت هم میتونین  انگلیسی یاد بگیرین و هم گرسنه ای رو سیر کنید. به این ترتیب که هر بار یک کلمه به همراه چهار گزینه برای شما نمایش داده میشه و باید معادل مناسب آن واژه را از میان گزینه ها انتخاب کنید . با هر پاسخ درست 10 دانه برنج به گرسنگان دنیا اهدا می کنید . با همین روش ساده روزانه 5,000,000 دانه برنج توسط کاربران به فقرا هدیه داده میشه!


لینک اصلی اینجاس 


بر گرفته از یک ایمیل

۱۳۸۷ مهر ۲۲, دوشنبه

فرشی ساخته شده از گلهای طبیعی در بلژیک

فرش گلها - یا - Carpet of Flowers


نمايشگاه فرشي از گلهاي زيبا که در محيطي بسيار وسيع و روباز هر دوسال يکبار در بلژيک برگزار ميگردد، بيش از 100 هزار توريست را بخود جذب ميکند. بلژيک اکنون بزرگترين صادر کننده گل و پيازچه آن به کشورهايي نظير هلند و فرانسه و آمريکاست. براي اولين بار شهردار بروكسل (پايتخت بلژيك) در سال 1971 سفارش اين فرش پوشيده از گل را جهت جلب توجه توريستهاي دنيا بعنوان بزرگترين صادركننده ي گل داده است.


 


عکس در سایز بزرگ اینجاس


 



سایز بزرگتر را اینجا مشاهده کنید 


 


عکس در سایز بزرگ اینجاس



عکس در سایز اصلی را اینجا ببینید



عکس در سایز بزرگ اینجا س


برگرفته از یک ایمیل
 

۱۳۸۷ مهر ۱۹, جمعه

مصاحبه و آغاز پنج سالگی وبلاگ ما

یک اهری و وبلاگش که امروز پنج ساله شد .


 گویا ما بابابزرگ و از فعالترین وبلاگنویسهای منطقه ارسباران تشخیص داده شده ایم . گویا نشریه محلی منطقه ارسباران ٬ مصاحبه ای اینترنتی را با حقیر در مورد شروع به کار و آشنایی من با پدیده وبلاگ و خط قرمزهام در نوشتن  و ... انجام داده که ما درمنطقه خودمان شناسایی شده و دست از کیبوردمون برداریم . که البته کور ٬ توتتوغون براخماز  ( یعنی نابینا وقتی دستش به جایی گرفت ول نمیکند ) . عجب آدم بزرگی بودیم و خودمون خبر نداشتیم . در هر حال  وبلاگم امروز ۵ ساله شده . من و وبلاگ ام  از برو بچه های سخت کوش و رو به جلوی ! نشریه گویا  تشکر میکنیم که ما رو بزرگتر نشانتان میدن .



عکس متن مصاحبه در سایز نسبتن بزرگتر اینجاس


اعتراف به کشیش محله : چون آرشیو وبلاگ اولم در پرشین بلاگ از بین رفته بود تاریخ شروع به وبلاگنویسی ام را در مصاحبه ام اواخر سال ۸۲ اعلام کرده ام که بعد از تفحص دانشمندان مرتبط با امر خیر فهمیدیم که ما در ۱۹ مهر هشتاد و سه اینکاره ! شده ایم . آقا راستی ! میتونین بگین تو این مملکت ٬ چن سال اختلاف و اختلاس را میشه  سر هم جم کرد ؟ جُرم یَخَمونه نگیره یه موقع ! اعتراف متخلف کافیه ؟


پی نوشت : چون دوست نازنینم جناب احد محسنی عزیز ، داغدار است . نه شمع و کیک میذاریم و نه فوتش میکنیم و نه جشن تولد وبلاگ میگیریم به احترام .  فقط مینگاریم به یادگار .

۱۳۸۷ مهر ۱۸, پنجشنبه

از مینی مال هام - 23

رگه


در بیرون قاب عکست حاضرم  و تو چشمانت را به آن دورترها دوخته ای٬ هنوز برای گِره خوردن نگاهت با دیده ام ٬ لحظه ها را به انتظار فروخته ام . 


 

آقای قطبی ؟ دوستان کلاه قرمزی من ؟

 


پرسپولیس با آنهمه فداکاری علی کریمی بازم بازنده از آب در اومد



لینکهای مرتبط :


استقلال راه مقابله با پرسپوليس را نشان داد


پرسپوليس با دريافت 4 گل از ابومسلم شكست خورد


پرسپولیس در مشهد شکست خورد/ هت تریک بی نتیجه کریمی


قطبی ، نبود کریم باقری را عامل شکست پیروزی دانست .


عجب! چن نفر به یه نفر آقای قطبی !؟



قطبي: تيمي كه مي‌خواهد قهرمان شود بايد به اين شكست‌ها عادت كند .


افشین جان ٬ دارید همینطوری پخش امید میفرمایید یا جریان چیز دیگریست . قربانت گردم شما حتمن علم فلسفه را هم تورق فرمودیده اید با این سخنان . دست مریزاد . من به بیانات محاوره ای شما بیشتر عاشقم ! باور بفرمایید شما را با مصاحبه هاتون بیشتر میپسندم تا مربیگریتون ! در هر حال امیدوارم ما را یک آبیچی ! یکه تاز و متعصب در نظر نگیرید چرا که اگر استقلال هم اشتباه داشته باشد ٬ که داشته و ما دم نزدیم ازش متاسفانه . که منبعد سعی خواهیم کرد کورکورانه عمل نکنیم و  ایرادات را به سمع و نظر دوستان برسانیم . امید بر این داریم که کریم باقری به پرسپولیس برسد و حتا به تیم ملی هم ! که هم دل ما " بعنوان یک همولایتی " خنک میشود و هم دل علی دایی و همچنین شمای آقای قطبی .


دعوت از کریمی ذهنیت ها را تغییر داد/ دایی به سربلندی تیم ملی می اندیشد



در خاتمه : درود بر علی دایی


سوتی شبکه خبر :


قطبی ، نبود کریمی را عامل شکست پیروزی دانست

۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه

استقلال خواهد تازید

غُرغُر


دیدار تیم های استقلال و مقاومت فجر سپاسی شیراز عصر امروز با برتری پرگل 5 بر 2 آبی پوشان تهرانی به پایان رسید.




سایز بزرگتر تصویر یکی از پنج گل استقلال اینجا س

۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه

سخن استاد

همین الان لیوان هاتون را زمین بگذارید


استادی درشروع کلاس درس ، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند.بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟  
 شاگردان جواب دادند  50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم ........ استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا' وزنش چقدراست . اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد . استاد پرسید :خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟ یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد میگیرد.
حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه ؟
شاگرد دیگری جسارتا' گفت : دست تان بی حس می شود . عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند . و مطمئنا' کارتان به بیمارستان خواهد کشید ....... و همه شاگردان خندیدند . استاد گفت : خیلی خوب است . ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است ؟ شاگردان جواب دادند : نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود ؟ درعوض من چه باید بکنم ؟
شاگردان گیج شدند . یکی از آنها گفت : لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت : دقیقا' مشکلات زندگی هم مثل همین است .
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید اشکالی ندارد . اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید ، به درد خواهند آمد . اگر بیشتر از آن نگه شان دارید ، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود. فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است . اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب ، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند .
هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید ، برآیید!
پس همین الان لیوان هاتون رو زمین بذارید
زندگی کن....
زندگی همینه


برگرفته از یک ایمیل                لینک در بالاترین

۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه

بودن یا نبودن !

تسلیت


چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست


چون هست بهر چه هست نقصان و شکست


انگار که هر چه هست در عالم نیست


پندار که هر چه هست نقصان وشکست 



احد جان ٬ مصیبت وارده را به شما که همسری مهربان و فداکار را بصورت جان کاه از دست دادید و به فربُد و طناز عزیزم که با مادر گرامیشان چنین عذاب آور وداع کردند تسلیت میگویم و بجز آرزوی صبر برای شما و شادی روح برای همسر تان و مادر مهربان فربُد و طناز نازنینم چیزی برای گفتن ندارم .


 با بغض.


مرتبط با موضوع : (از مدیر وبلاگ یوخا)


خانه خالی شد!
و آن گاه که شب ازماهتاب خالی شد. و آن گاه که عقربه ها جا ماندند. و آن گاه که دست ها از خاکسپاری آفتاب می آمدند. نگاه های خیس، نور در تاریکی شب می جُستند!
خانه بی قرار بود. پنجره ها، دیوار.درب خانه پی چیزی می گشت. و حیاط تب داشت. خانه چیزی کم داشت. خانه غم داشت. و برگ ها قافیه می شدند در چکامه ی خزان! و باغبان تاب پاییز را نیاورد.
چشم های آرمیده که برخاستند، سایه رفته بود و سرو را فهمیدند.
فصل پاییز آمد. فصل کوچ آمد. خانه خالی شد!
ای رفته در یورش خزان! غروب نگاه تو احتضار تبسم بود و سکته ی شمع!
در محاق تو، سلام ها خیس اشک شدند. ای ماهتاب دل ما! راستی کدام چشم آخرین نگاه تو را قاب گرفت؟ کدام؟ نگاه های تو مؤمن بودند، آری. که چشم ها در فراق تو اشک ریختند.
تو رفتی، معنا هم رفت و انشا از دفتر فرو ریخت. لفظ ماند و قاموس حیات. آی آموزگار وفا! بی تو این مدرسه تعطیل است. تو با لبخند به ما سلام دادی و ما با گریه تو را بدرود گفتیم.
بی تو هم ثانیه می گذرند، اما خالی. و عمر بهانه ای برای درنگ نخواهد داشت.