۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

امکان تازه اضافه نمودن قابلیت " ادامه مطلب " در بلاگر

خیلی وقت بود بفکرمان خطور میکرد  که چرا بلاگر برای کاربران وبلاگهایش از امکان و قابلیتی  برای درج مطالب طولانی با گزینه " ادامه مطلب " که بسیار هم ضروریست ارائه نمیدهد . تا اینکه امروز اتفاقی وبلاگ پربار باغبان باشی عزیز را دیدم و اینکه
بتازگی گوگل این امکان را فراهم آورده و روی بلاگر نصب شده است ، ذوق فرموده و اقدام به راه اندازی آن روی همین وبلاگ فرمودیم . مبارک است ایشاللاه ! بلاگری ها میتوانند آموزش لازم جهت راه اندازی و استفاده از این قابلیت برای وبلاگشان را از اینجا دریافت کنند . دستت درد نکنه باغبان باشی جان

ما داریم با این پستمان هم خودمان این امر رو تست میکنیم و هم به شما عرض میکنیم که اگر بلاگری هستین مستفیض شوید
دَم ِ بلاگر و گوگل و بچه های سیاره بلاگر فارسی! داغ و گرم و حتا جیز
پی نوشت : گویا قالبهایی  فارسی شده فعلن نمیتوانند به این سلاح گرم دسترسی داشته باشند


۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

درخت چیز دیگریست

گاهی آدمها نیز هم چون بُته ها ( بوته ها ) ، میتوانند بی ریشه باشند . اینش به هیچ کسی مربوط نیست . ولی باور کنیم که درخت چیز دیگریست . آنکه به باد میلرزد و ریشه از خاک بَر نمی کَند .

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

هم وزن !

اینکه کسی گردو فروش باشد و آن همه گردوها را از باغ خود بدست آورده باشد و وقتی عصری به منزل میرود چند دانه ای داخل کیسه پلاستیکی گذاشته و روی ترازو بگذارد و وزن کند و به خانه اش ببرد چه معنی میدهد به نظرتان ؟

حیوانات را دوست بداریم!

انشای یک دانش آموز کلاس دوم دبستانی

ما حیوانات را خیلی‌ دوست داریم، بابایمان هم همینطور. ما هر روز در مورد حیوانات حرف می‌زنیم ، بابایمان هم همینطور. بابایمان همیشه وقتی‌ با ما حرف می زند از حیوانات هم یاد می‌کند، مثلا امروز بابایمان دوبار به ما گفت؛ توله سگ مگه تو مشق نداری که نشستی پای تلوزیون؟ و هر وقت ما پول می خواهیم می گوید؛ کره خر مگه من نشستم سر گنج؟
چند روز پیشا وقتی‌ ما با مامانمان و بابایمان می رفتیم خونه عمه زهرا اینا یک تاکسی داشت می زد به پیکان بابایمان. بابایمان هم که آن روی سگش آمده بود بالا به آقاهه گفت؛ مگه کوری گوساله؟ آقاهه هم گفت؛ کور باباته یابو، پیاده می شم همچین می زنمت که به خر بگی‌ زن دایی، بابایمان هم گفت: برو بینیم بابا جوجه و عین قرقی پرید پایین ولی‌ آقاهه از بابایمان خیلی‌ گنده تر بود و بابایمان را مثل سگ کتک زد. بعدش مامانمان به بابایمان گفت؛ مگه کرم داری آخه؟ خرس گنده مجبوری عین خروس جنگی بپری به مردم؟
ما تلوزیون را هم که خیلی‌ حیوان نشان می دهد دوست می داریم، البته علی‌ آقا شوهر خاله مان می گوید که تلوزیون فقط شده راز بقا، قدیما که همش گربه و کوسه نشون می داد، حالا هم که یا اون مارمولک‌ها رو نشون می ده یا این بوزینه رو که عین روباه واسه ملت خالی‌ می‌بنده واون سگ پدر هم او را حمایت میکنه ولی بعد هم با ناراحتی گفت که ما چقدر به حیوانات بیچاره توهین میکنیم. ما فکر می‌کنیم که منظور علی‌ آقا کارتون پینوکیو باشه چون هم توش گربه نره داشت هم روباه و کوسه وهم پینوکیو که دروغ می گفت.
فامیل های ما هم خیلی‌ حیوانات را دوست دارند، پارسال در عروسی‌ منوچهر پسر خاله مان که رفت قاطی‌ مرغ ها، شوهر خاله مان دو تا گوسفند آورد که ما با آن ها خیلی‌ بازی کردیم ولی‌ بعدش شوهر خاله مان همان وسط سرشان را برید! ما اولش خیلی‌ ترسیدیم ولی‌ بابایمان گفت چند تا عروسی‌ برویم عادت می‌کنیم، البته گوسفندها هم چیزی نگفتند و گذاشتند شوهر خاله مان سرشان را ببرد، حتما دردشان نیامد. ما نفهمیدیم چطور دردشان نیامده ... ما نتیجه می گیریم که خیلی‌ خوب شد که ما در ایران به دنیا آمدیم تا بتونیم هر روز از اسم حیوانات که نعمت خداوند هستند استفاده کنیم و آنها را در تلوزیون ببینیم در موردشان حرف بزنیم و عکس‌های آن ها را به دیوار بچسبانیم و به آن ها مهرورزی کنیم و نمی دانیم اگر در ایران به دنیا نیامده بودیم چه غلطی باید می کردیم
برگرفته از یک ایمیل دریافتی

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

دوود دورود دورود ، ترَختور


یه نَمه از فوتبال لیگ برتر امروز


از قدیم الایام استقلالی هستیم تا هنور . اما تیم تراکتورسازی مال استان خودمان است و نسبت بهش عِرق داریم از نوع سوم ! بازی تراختور و فولاد خوزستان (یک به صفر به نفع تراختور ) را در مشکین شهر دیدیم امروز و بازی پرسپولیس و پیکان را ( دو به یک به نفع پیکان ) در خانه ! امیدوارم عرض تسلیت دوستانه ما را پرسپولیسی ها با بدبینی نگاه نکنند . ولی توصیه میکنیم هی در استادیومها لطفن داد نزنید : پرسپولیس سَروَر ِ استقلاله . با اعلام جدول رده بندی زیر قباحت داره خب !

ج ر تیم ب پ ش م ز خ ت ا
۱صعود ۱ پيکان پيکان ۸ ۶ ۱ ۱ ۱۳ ۴ ۹ ۱۹
سقوط ۲ استقلال استقلال ۸ ۵ ۰ ۳ ۱۲ ۲ ۱۰ ۱۸
۰ ۳ ذوب آهن ذوب آهن ۸ ۴ ۱ ۳ ۱۷ ۱۱ ۶ ۱۵
۰ ۴ مقاومت مقاومت ۸ ۳ ۰ ۵ ۱۴ ۶ ۸ ۱۴
۱صعود ۵ سپاهان سپاهان ۸ ۴ ۲ ۲ ۱۴ ۷ ۷ ۱۴
۴صعود ۶ تراکتورسازي تراکتورسازي ۸ ۳ ۲ ۳ ۱۱ ۹ ۲ ۱۲
سقوط ۷ صبای قم صبای قم ۸ ۴ ۴ ۰ ۱۲ ۱۴ ۱۲
سقوط ۸ پرسپوليس پرسپوليس ۸ ۲ ۱ ۵ ۱۳ ۱۲ ۱ ۱۱
سقوط ۹ مس کرمان مس کرمان ۸ ۳ ۳ ۲ ۱۷ ۱۸ ۱۱
سقوط ۱۰ استيل آذين استيل آذين ۸ ۳ ۳ ۲ ۱۱ ۱۲ ۱۱
۱صعود ۱۱ سايپا سايپا ۸ ۳ ۳ ۲ ۸ ۱۰ ۱۱
سقوط ۱۲ ملوان ملوان ۸ ۲ ۳ ۳ ۵ ۱۳ ۹
۰ ۱۳ شاهين شاهين ۸ ۱ ۳ ۴ ۱۳ ۱۴ ۷
۰ ۱۴ راه آهن راه آهن ۸ ۱ ۳ ۴ ۱۰ ۱۲ ۷
۱صعود ۱۵ استقلال اهواز استقلال اهواز ۸ ۱ ۴ ۳ ۹ ۱۶ ۶
سقوط ۱۶ پاس همدان پاس همدان ۸ ۱ ۵ ۲ ۸ ۱۴ ۵
۰ ۱۷ فولاد خوزستان فولاد خوزستان ۸ ۰ ۴ ۴ ۴ ۸ ۴
۰ ۱۸ ابومسلم ابومسلم ۸ ۰ ۴ ۴ ۵ ۱۴ ۴

لینک این مطلب در بالاترین

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

خدایگان اگر رضایت ندهند چه ؟

خدایگان ! اگر رضا دهند ما رستگار خواهیم شد بخدا ! این یکی ویدئو کلیپ را از فیس بوک ماه لیلی کِش رفتیم . جان ِ من بگذارید لود شود تا راحتتر ببینید . تضمین لود شدنش را در ایران و با آسودگی خاطرتان را نمیکنیم که چقدر طول خواهد کشید . ولی به علی دیدن دارد .

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

تحریف مدرک !



اینکه کسی اومده و در مدارک مدارج عالی! تحصیل مان دست برده ، و آرم و کلمه دولت شاهنشاهی ایران اسبق را لاک سفید زده و میتواند فردا روزی با همین لاک ، آوردن فَک و دندانهایمان را به زیر داشته باشد توضیحی ندارم . ولی ناگفته نگذاریم و اشاره ای داشته باشیم که آخه بَبَم جان ! مدرک تحصیلی در زمان اون یکی شاه را که نباید لاک سفید بزنید . اون موقع برای خودش بود و اینموقع برای خودش ! با پاک کردن آرم مشکل حل میشود ؟ د ِ نمیشود به علی ! این چه کاریست که با مدرک حقیر فرموده اید . ر... ده اید به شکل و شمایل اصل مدرکم و لاغیر ! یادم می آید اون قدیما شعاری میدادند با این مضمون که " ننگ با رنگ پاک نمیشود " حالا مگر پاک میشود ؟

داستان ازاین قرار است که : برای راه انداختن امر خیری نیاز به مدرک دیپلم مان بود . خیلی ما را سرگردانند تا بالاخره متوجه شویم که بچه دبیرستانی فارغ التحصیل شده از دبیرستان " طالقانی آنزمان " مدرک وا مانده وصاب مرده را از پیش دانشگاهی " الغدیر این زمان " دریافت نماید ! هیزم تَر ِ فروخته شده بتوسط طالقانی را در این میان نفهمیدیم که چه بوده است و نام " مُعَوَض " نموده اند . در هر حال ، وقتی از مدیریت مدرسه ! مدرک خواستیم از برای آن استعلام کذا ! کل ِ پرونده تحصیلاتمان را از اول و آغاز مدرسه رفتنمان تا به انتها را گذاشتند زیر بغلمان . راستش از دیدن این یکی مدرک و عکسهای بچه گی و نوجوانی خودمان خیلی خوشحال شدیم . بچه گی های اهری هم همراه مقداری تُخسی بود و شلوغی .
باور بفرمائید نمره انضباطم همون بیستی بود که داده اند . ما که نمودار ! و تصویر غیر واقعی حضورتان ارائه نمیدهیم . صادقیم و به صداقت امیدوار . معدلمان را هم زیاد زیر ذره بین نگذارید . امتحانات نهایی بود و کشوری ! پانزده خودش کلی نوزده بود آنزمان ! در هر حال ، این مدرک را به یادگار میگذاریم اینجا برای ثبت در تاریخ زندگی یک اهری . همه چیز این مدرک را ول کنید . به عکسمان دقت کنید که چقدر ناز تشریف داشته ایم

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

میدانید بیماری ای.ال.اس چه نوع بیماریست ؟ منهم نمیدانستم


توضیح زیادی نمیدهم یعنی ندارم که بدهم ! لینکها خودشان به حد کافی گویا هستند . خانم بسیار محترم و عزیزی خیلی مراقب همسر بیمارش است ( درود شیر زن ) اشکم در آمد به علی ! با ام.اس لینک تماس گرقته و درد دلی کوتاه کرده بود . حیفم آمد که گوشه ای ازاین درد دل را ، اینجا مطرح نکنم ! با این توصیه که قدر سلامتی را بیشتر از هرچیز و به وفورتر از همه چیز بدانید - بدانیم . این وبسایت را در بخش لینکستان ام.اس لینک هم لینک دادم . اگر اطلاعات بیشتری از بیماری " ای . ال . اس " طالبید این سایت را از دست ندهید گرچه مقداری خصوصی تر از وبسایت مینماید . و اگر خجالت نمیکشید ، حتا بخاطر دیگرانی که شاید گرفتارش هستند و یا خدای نکرده میشوند لینکش دهید . از ما گفتن . شما میتوانید همین الان بجای این حرفا " کریس دِبرگ " گوش دهید و یا حتا میتوانید وزن جناب هاشمی را در این وسط توزین کنید! کسی به من و تو سَنَه نه کاری ندارد . " این یکی هم کاریست ".
و اما اصل ماجرا چیست ؟
نزدیک به دو سال قبل مشخص شد که همسرم به بیماری ای.ال.اس دچار شده است. این خبر تاسف آور برای من چندان هم غیرمنتظره نبود. چرا که در خلال مراجعات متعدد به بیمارستان و معاینات و آزمایشات پزشکی، خودم نیز بی کار نمانده، و از طریق مطالعه سایت های مختلف پیرامون بیماری های ماهیچه ای، مشخصات بیماری همسرم را به ای. ال. اس نزدیک تر می دیدم. اما پزشکان می گفتند تا پایان آزمایشات، نظر قطعی داده نخواهد شد. ما برای تکمیل اطلاعات خود در رابطه با این بیماری – و به خصوص لزوم درک دقیق تر جزییات و عواقب و عوارض آن به زبان مادری – مراجعات مکرری به سایت های فارسی زبان کردیم. اما با کمال تاسف متوجه شدیم که به جز چند خبر و مطلب پراکنده، هیچ سایت مرجع و کاملی جهت اطلاع رسانی پیرامون این بیماری و راهنمایی مبتلایان به آن و اطرافیان بیمار وجود ندارد. این در حالی است که درباره برخی بیماری ها از قبیل ام – اس می توان در اینترنت اطلاعاتی نسبتا پربار به زبان فارسی بدست آورد. به همین دلیل از همان موقع کمبود شدیدی در این زمینه به عنوان یک فارسی زبان احساس می کردم. همواره این سوال برایم مطرح بود که: آیا می توان گامی در این زمینه برداشت؟ با همین بضاعت اندک زبانی و تجربیاتی که در خلال این دورانی که از نزدیک با این بیماری مواجه بوده ایم و مطالعه سایت های هلندی در این رابطه، آیا می توان سایتی برای هموطنان و سایر فارسی زبانان ایجاد کرد؟ سرانجام تصمیم گرفتم اولین قدم را بردارم. احساس می کردم به این کمبود و این نیاز باید در حد توان پاسخ داده شود. در درجه اول این فکرمورد استقبال و تشویق فراوان همسرم قرار گرفت. سپس آن را با برخی دوستان بسیار نزدیک مان نیز درمیان گذاشتم که جملگی با بروز عواطف و احساساتی صمیمی از آن استقبال کردند و قول دادند که از هیچ گونه کمکی دراین رابطه دریغ نکنند. باید اقرار کنم که از لحظه ای که این ایده در ذهنم جرقه زد، پیوسته به آن فکر کرده و بدون تجربه و با دست خالی، جهت به تحقق پیوستن آن کوشیده ام. البته در این زمینه یاری بسیار ارزشمند چند تن از یاران عزیز که تجربه ای در کار سایت و اینترنت داشتند، به رغم اشتغال به کار و کمبود وقت که با سخاوت تمام به یاری ام شتافتند، راهگشای شکل گیری و راه اندازی این سایت گردید. جوهره و ماهیت انسانی این کار، مشوق همه ما در این تلاش ها بوده است.

این یک سوی هدف ماست. سوی دیگرش این است که سایر هموطنان و در درجه اول کسانی که به بیماری ای.ال. اس دچار شده اند و اطرافیان آن ها، به همکاری جدی با این سایت بپردازند؛ آن را از آن خود تلقی کرده و تجربیات خویش را در اختیار دیگران قرار دهند.

توض یح این که اطلاع رسانی ما شامل امکانات پیشرفته و متعددی نیزمی شود که شرکت های بیمه در اختیار افراد مبتلا به ای . ال. اس در کشورهای غربی قرار می دهند. این موضوع برای خوانندگانی که از این امکانات برخوردار نیستند، نباید یک نوع بیگانگی با سایت به وجود بیاورد و احیانا تلاش های ما را مفید ندانند! ما فکر می کنیم اطلاع رسانی در باره این امکانات، هم می تواند در هر نقطه ای برای پزشکان و مسئولان دست اندر کار مفید باشد و شاید آنها بتوانند متناسب با شرایط و توانایی های محل خود ابتکاراتی در این زمینه به خرج دهند. همچنین ذهن بیماران به وجود و کارایی های این قبیل امکانات بازشود و طالب آن گردند.

ما هم چنین کوشش می کنیم، علاوه بر اطلاع رسانی علمی، تجرییات شخصی مان را از زندگی روزانه مان با این بیماری طاقت فرسا برای شما بازگو نمائیم. بخصوص تجربیات شخص همسرم در زمینه مقابله با بیماری اش و حتی تحولات مربوط به نگرش فلسفی اش به هستی، با توجه به روحیه بسیار بالا و پولادین اش بی شک بزرگترین کمک به هم سرنوشتان اش خواهد بود. اینکه چگونه توانسته علیرغم پیشرفت بیماری اش و ضعف و ناتوانی جسمی، روح بسیار والا و کوه وارش همواره در کنارمن و تکیه گاه من باشد. طوری که گاه احساس می کنم من و او در کنارهم (من با تکیه بر او)، با هم فکری یکدیگر، معالجات و مشکلات نفر سومی را که بیمار است، پیش می بریم!

نکته دیگر اینکه، ما هم چنین از همکاری افرادی که از نعمت سلامت برخوردارند ، نیز استقبال می کنیم. آن ها می توانند دراین سایت به ملاقات همنوعان بیمار و بستری خود بیایند و با پیام های امید بخش خود، بیماران ای.ال.اس و اطرافیان آنان را دلگرمی و یاری دهند.

ضمن ا چه بیماران مبتلا به ای.ال.اس و چه اطرافیان وی، چنانچه سوالی در باره خود بیماری یا رهنمودهای مربوط به آن دارند، می توانند آنرا برای ما ارسال نمایند. ما تلاش خواهیم کرد در حد توان خود، این سوالات را با متخصصان مراکز ای.ال.اس در هلند مطرح کرده و جواب را در سایت یا در صورت لزوم بطور خصوصی، به اطلاع آنها برسانیم.
م ی توانید با ای-میل زیر با ما تماس بگیرید:
info@alsi ran.com
فر ح شریعت
خردا د 1388 (ژوئن 2009)
منبع

۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

آئینه ای برابر آینه ات میگذارم

به درود ، بلاگفا




Service Unavailable


پیام بالا مربوط به ورود کاربر در این چند روز اخیر در بلاگفاست !


آقای شیرازی مدیر عزیز بلاگفا!



زحماتتان را ارج مینهیم و نمینهیم و با اعتراف به اینکه جنس ایرانی مثل اجناس ارائه شده چینی ، نهایتن بُنجُل از آب در می آید متاسفانه و بدبختانه ! بلاگفا و این مکان را با همه دلخوشی و دلمشغولی هایمان و دارایی معنوی و امتیازاتی! که کسب  کرده ایم را ترک میکنیم . از اینرو که برای چندمین بار در این یکی دو ماه اخیر است که بیخود و بی جهت ورود به بلاگفا از طریق کاربرانش مسدود اعلام میشود . از چهارشنبه عصر ، نمیتوانستیم وارد وبلاگمان شویم  تا همین صبح الان که عید فطر اعلام کرده اند . قبض روحمان کردید ! عمرمان را هم مگر شما خریده اید . شما را مقصر نمیدانیم و خیلی هم میدانیم و حواسمان هست  و نیست. اما بخاطر اینکه قدرت یک وبلاگنویس ( حتا در سطحی بسیار  جزئی و نازل هم  مثل خودم) مواجه با اشکال باشد و اینقدر به دنائت بکشد که اجازه  شخص ثالثی بالا سرش باشد ( حالا به هر دلیل ) را بر نمیتابیم . آقای شیرازی ! شما هنوز به سن و سال ما نرسیده اید دادا ! ما خودمان قد شما چند تا بچه بزرگ کرده ایم . وقتی لیاقت  انجام کاری را در خود نمیبینیم بیخود مینماید که مسئولیت اش را بعهده گیریم. مردم نباید مورد سخره ما باشند که!


میرویم اینجا فعلن ، دوستان با قبول زحمت آدرسمان را تصحیح کنید . قربان ِ انگشتان روی کیبوردتان . این وبلاگ در این آدرس بروز نخواهد شد .


مطالب مرتبط :


لینک این مطلب در بالاترین



من و شوهرم

۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

به درود ، بلاگفا

Service Unavailable

پیام بالا مربوط به ورود کاربر در این چند روز اخیر در بلاگفاست !

آقای شیرازی مدیر عزیز بلاگفا!

زحماتتان را ارج مینهیم و نمینهیم و با اعتراف به اینکه جنس ایرانی مثل اجناس ارائه شده چینی ، نهایتن بُنجُل از آب در می آید متاسفانه و بدبختانه! بلاگفا و این مکان را با همه دلخوشی و دلمشغولی هایمان و دارایی معنوی و امتیازاتی ! که کسب کرده ایم را ترک میکنیم . از اینرو که برای چندمین بار در این یکی دو ماه اخیر است که بیخود و بی جهت ورود به بلاگفا از طریق کاربرانش مسدود اعلام میشود . از چهارشنبه عصر ، نمیتوانستیم وارد وبلاگمان شویم تا همین صبح الان که عید فطر اعلام کرده اند . قبض روحمان کردید ! عمرمان را هم مگر شما خریده اید . شما را مقصر نمیدانیم و خیلی هم میدانیم و حواسمان هست و نیست. اما بخاطر اینکه قدرت یک وبلاگنویس ( حتا در سطحی بسیار جزئی و نازل هم ) مواجه با اشکال باشد و اینقدر به دنائت بکشد که اجازه شخص ثالثی بالا سرش باشد ( حالا به هر دلیل ) را بر نمیتابیم . آقای شیرازی ! شما هنوز به سن و سال ما نرسیده اید دادا ! ما خودمان قد شما چند تا بچه بزرگ کرده ایم . وقتی لیاقت انجام کاری را نداریم بیخود مینماید که مسئولیت اش را بعهده گیریم. مردم که نباید موردسخره ما باشند که!

...

مرتبط با موضوع :

من و شوهرم

لینک این مطلب در بالاترین

۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

تقصیر آستین



دارد پائیز فرا میرسد - رسیده است . اینجا نزدیک سه روز است که باران میبارد . گاهی به شدت است و تند و گاهی هم نَم نَمک . هوا هم خیلی خنک شده است . برای رفتن به محل کارمان با ماشین ، مشکل پارکینگ داریم چرا که خدا رو شکرهر خانواده اهری و یاشاید ایرانی یک الی سه ماشین دارد که حتمن یکی از آنها بیرون است که با وام خرید خودرو خریده شده اند و یا نقدی( حالا ما با قروضاتش کاری نداریم ) . ظهری با همین دید منفی ! تصمیم گرفتیم بی چتر ( چتر مردانه نداریم ! دوتا داریم که هردوش زنانه س ) چتر خودمان را یا آصف خان از پای در می آورد و یا ما جایی که نمیدانیم کجاس جا میگذاریم .... بگذریم ، داشتیم بعرض میرساندیم که بعد از ظهر پیاده و زیر باران نسبتن کم ذوقی راهی محل کار میشدیم .
چشمتان روز بد نبیند . امان از دست ناودانهای تعبیه شده به اقصا نقاط پیاده رو ها ! همه و یا اکثرشان آب پشت بامشان را با لوله ای حالا پلاستیکی و یا گالوانیزه انداخته اند چپ و یا راست و یا سِنتِر ( این کلمه از برای اینست که ماهم انگلیسی هم را هم بعله ) پیاده روها . آدم حواس بجایی میخواهد که مثل مار و یا کرم در خودش به لولد و وجود فیزیکی اش را آنقدر منعطف سازد که زیگزاگن ! از زیر اینهمه شُراشُر آب ِ قاطی شده با شاش و یا احیانن فضله! گربه و یا کلاغ پشت بامی خود را رد عالم بکند .
دروغ چرا ! ما دوبار زیر همین آب ناودانها اسیر شدیم و با وسواسی که داریم دو بار هم بعد از برگشتن به خانه استحمام کرده ایم ولی هنوز احساس لطافت از وجودمان نمیبارد . حالا شورای شهر و شهرداری به کُلُهم ! گردنگیرش نباشد . کسی مسئول خایه داری از این شهر هست که پا پیش گذارد و حل معضل کند ؟ ... ؟ شهردار ؟ شورای شهر ؟ بیایید به کمک مردم این شهر قبل از اینکه قانقاریا بگیرند . و یا حتا مَرَض وسواس ، حالا هی شانه خالی نکنید . هی نگوئید : ما نبودیم دستمان بود . وتقصیر آستینمان

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

زشت نه ، مجید جان! زست

راستی کسی هنوز پیدا نشده این اداره دخانیات را از بیخ و بُن بَر کَنَد ! خودش سیگار را پخش میکند و خودش روی پاکتش مینویسد : نه کِشید . سرطان زاست . اگر سرطان زاست ، چرا وارد و یا تولید میکنی مرد نا مومن ! ... قاضی القضات ؟



یکی از همکارانمان سیگاریست . وینستون و یا مارلبرو میکشید طفلکی ! این دو سیگار قیمتش ظرف یکی دو ماه اخیر از هزار و صد تومان رسید به دوهزار وپانصد تومان که هیچ، روی پاکتش هم تصویر اون ریه  مشهور ِ بیمار را هم حک کرده اند که هر آدم سالمی هم نگاهش کند مریض میشود البته . این دوستمان تازه گیها سیگارش را عوض کرده و یک نوع سیگار وارداتی از نوع کره ای( قاچاقی البته ) "حالا خدا را هم شاکر است که چینی نیس "  میخرد بنام زست . این یکی روی پاکتش عکس هکذایی ندارد . ولی یکی از مشکلاتش اینست که دوستمان هی سر وته اش میکند تا دَرَش را پیدا کند و وقتی یادش می آید که بصورت کشویی باز میشود یعنی از یه طرف باید فشار دهی تا از طرف مقابل نخهای سیگار ملاحظه شوند  آنقدر حواسش پرت میشود که اکثرن پخش زمین میشوند سیگارا ! چون  گاهی آنرا سروته باز میکند . عکسش را میگذاریم ادامه مطلب تا بدآموزی نداشته باشد ایشالله . مبارک صاحبش .







پی آمد : یه سایت فارسی پیدا کرده ایم تاپ ! از این نظر که قیمت طلا ، سکه و فلزات و دلار و ارز را دَقه به دَقه بروز میکند . سایتهای خارجی را میشناختیم اما ایرانی اش را ندیده بودیم . اینهاش . مثقال دات کام


چون عزیزانی اعلام کرده اند که عکسها قابل رویت نبود آنها را در یک سایت دیگر هم آپلود کردم که حداقل از یکیشان قابل ملاحظه باشند. نه که خیلی دیدن دارند !  اولی را گذاشته ایم اینجا و آن یکی هم اینجاس !


یا این دو تصویر زیرین



میدانیم خیلی وقتست که رسوا شده ایم

رُسوا نامه !


سوار بر اسبِ سپید خیال، هنوز میتازیم با این وبلاگمان . انتظار داریم که دنیا را فتح خواهیم کرد . و عقیده داریم همه فرمانبردار ما خواهند شد . فرض بر این میگذاریم که تُکمه مرگ و یا ادامه زندگی هر انسانی را خودمان کلید خواهیم زد ( یعنی به نوعی رب النوعیم و یاشاید خودِ خود آ ییم از نظر وبلاگی ) . فکر میکنیم ما خودمان یک نوع اَبَر قدرتیم که "مدیریت وبلاگ " مثل مدیریت جامعه هم برای خودش خیلی کارساز است و نیست . کسی با کدامین نشان ! و با کدامین نشان ! میتواند ما را سر جایمان بنشاند . احمقها ! مگر پیج رنکمان را نمی بینید . میگوییم و دَهنمان کف میکند از اینهمه بزرگی .... و وقتی کسی از لا اُبالیها پیدا میشود و نمیشود که حتا تُفی به دهانمان بیاندازد آنوقت است که میفهمیم ( که اگر فهمش را دارا باشیم ) خیلی وقت است که رسوا شده ایم . و حد بزرگواریمان به دنائت و رذالتی اصیل ! تنزل پیدا کرده است .

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

میدانیم که پنجره ها خیلی متفاوتند

چیز ! از منظری دیگر


اینکه چه چیزی با مذاق آدمی سازگار است و برایش خوبست و چه چیزی با مذاقش ناسازگار است و برایش بد است و شاید سردی اش بکند ، یا اینکه چه چیزی زیباست و چه چیزی زشت ، چه چیزی دلنواز اش است و چه چیز دیگر دلخراش اش ، چه چیز برایش میمون و مبارک است و چه چیز نامیمون و یا حتا عنتر! ... باید خود ِ خودش را رجعت بدهد به اندرونی اش . ( به این میگن ارتجاع مترقی! ) . همانجا که اغیار ، اجازه ورود به آن را ندارند و کلید ِ قفل و رمزش تنها دست خود آدمیست . همان پستوخانه اش یا همان صندوقخانه و یا چه میدانیم ... همانجا که با لباس زیرش هم گرمش میشود ! برود ته ِ دلش را بکاود . و به این مفهوم دست یازد که فهمیدن چیزیست و احساس و لمس کردن و از دریچه دل ( و نه عقل ) به دنیا و  زندگی نگریستن چیز دیگریست . مانوس و عالی !




توصیه : لطفن پست قبلی را هم به حال خودش وا نگذارید  !

۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

ابن بساط ِ خوبی نیست

حداقل ِ سعی مان بر این است که در این وسط این یکی "علی" را نبازیم ! 


بد تعبیر نشود الهی ! اما دادن افطاری و با دید نذری بودنش  برای گردن کُلُفتهای متمولی که حداقل ِ شامشان( البته افطارشان نه ) فسنجان پلوست و یا ته چین کبک ! و با عنوان اینکه شب سوم شهادت علیست و احسان میدهیم . نه با شخصیت علی یی که ما میشناسیم سازگار است و نه با خطبه ها و خطابه های او و نه حتا از نظر  ( اجتماعی-فلسفی و یا حتا مذهبی) در کُنج کوله بار انباشته از نان "جو"ی همان امامی که شبها برای گرسنگان و ناداران غذا ! میبرد میتواند جای بگیرد . دو عدد آس و یک بی بی خوشرنگ ِ بی خیال و خوش قلب و یک شاهِ دل را هنوز در دستمان داریم . و با این وصف میدانیم که خیلی وقت است که کلی چیز ها را از دست داده و باخته ایم.




بعد نوشت یا، یاعلی امداد کن! علي همت محمودنژاد رئیس انجمن حمایت حقوق معلولان میگوید : تامين هزينه دارويي بيماران MS «بتافرون» خارجي بار مالي سرسام‌آوري براي معلولان در پي دارد به طوري‌كه براي تامين اين دارو بايد ماهيانه نزديك به 400-500 هزار تومان هزينه متحمل شوند. 


پی آمدِ ساعت نه صبحی روز بعد : با این سن و سالمان ! خجالت نمیکشیم و داریم برای این "بعد نوشتمان" و به حال بیماران و خانواده های درگیر و گرفتار تهیه این نوع دارو اشک میریزیم و میدانیم که به غیر از ریزش همین دو قطره آبِ شور ِ لب سوز و گونه آویز ، از دستمان کاری برنمی آید . باور کنید به علی . خیلی مستاصل ایم ظاهرن.

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

35


عشق و بهار ، مترصد تصاحب وجودِ کسی است که زندگی اش، با "رویش" آغاز میشود و فصلهای دیگر را بر نمی تابد.

۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

از وعده های سرخرمنی بپرهیزید

آقای غلامحسین مسعودی ریحان نماینده محترم اهر و هریس در مجلس شورای اسلامی ، هتل این ملت را تحویل بدهید . به دلایلی عُقلایی و منطقی انتظار نداریم که بگوئید نماینده قبلی مسئول این امر است !

روز جمعه ای تصمیم گرفتیم با دوستی برویم به طرف هتل چند ستاره شهرمان که دو سال و سه ماه پیش کلنگ زنی شده بود . گفتیم ماه رمضان است و شاید مسافر کم باشد . میشینیم در لابی اش و یا حداقل در حیاط هتل شهر خودمان و در زیر سایه درختی ، از بام شهر مان به اطراف و اکناف نظاره گر میشویم و گپی با دوستمان میزنیم و حالمان را اینجوری جا می آوریم . یادمان می آید که در آنروز ِ کلنگ زنی چه ذوقی کرده بودیم آنموقعها . البت با شناختی که از مسئولین منطقه داریم و داشتیم در آنجا نوشته بودیم که :  مَخلَص اینکه خیلی خوشحال شدیم که شهر ما هم هتل دارشد ولی چیزی قلقلکم میدهد و آن اینکه همانطور که در تصویر مشاهده میکنید کلنگ در هواست ! نه اینکه خدای ناکرده کلنگ زده نشده نه خیر  ولی میترسم عمرمان کفاف زیارت پشت بام این هتل را ندهد ! مثل جاده اهر به تبریز یا بر عکس اش که هنوز هم که هنوز است سالیان سال است که در دست ساخت و تعمیر است . خلاصه آدرس گرفته و راهی شدیم . محل هتل حدود یک کیلومتری مابین جاده اهر به تبریز و کمربندی شهر و در بالای تپه ای که به خیلی و نه همه  زیباییهای منطقه مشرف بود و دید بسیار عالی یی داشت قرار داشت . اما ! اما ! اما چشمتان روز بد نبیند . میدانید بعد از دوسال و خورده ای دست زدنها و صلوات فرستادنها و پخش این خبر در صدر اخبار منطقه و صدا و سیما و سایت میراث فرهنگی و اکثر خبرگزاریهای آن زمان و و ... چه مشاهده کردیم ؟ حتمن نمیتوانید حدس بزنید مثل ما که شوکه شده بودیم . دیدیم طی دوسال و خورده ای گذشته از کلنگ زنی ، تنها بالای تپه ای را توسط لودر مسطح کرده و ولش کرده اند به امان الله  ! ازش فیلم و عکس تهیه کردیم تا مستند باشد. فیلمش که یک دقیقه و چهل ثانیه است را در زیر می آوریم با آهنگی که همراه صدای باد است و گویا همه چیز باد است ! و عکسش را در اینجا و اینجا و اینجا و اینجا  میگذاریم . ما که خجالت کشیدیم مسئولین را نمیدانیم . رُک و پوست کنده بگوییم :  آقای نماینده ! پشت پرده هر چه که میگذرد به ما مربوط نیست و باید پاسخگویش شما باشید . در هر حال ، موظفید و هتل این ملت را شما باید تحویل بدهید.




ویدیو کلیپ را در سایز نسبتن بزرگتر اینجا میتوانید ببینید

 رسمن داریم خبرنگار میشویم ظاهرن ! خدا به دادمان و تان برسد !

چند وجهه بودن هم کاریست

دوبار هم کربلا رفته ایم


قصد اهانتی در کار نیست و حتا جسارتیکه روزه دار چگونه باید باشد هم مد نظر نیست .  اما وقتی یارو جیب بُر است ! و داد و ستدش و یا بقولی خرید و فروش و تجارت اش هیچ بویی از اسلامیت که هیچ! حتا از انسانیت هم  نبرده است ! ( سند مستدل داریم ) ماه رمضان که فرا میرسد، میشود ، یه پا مسلمانِ جبین از سجده دریده شده متاسفانه ! اینوقت است که ما عُقمان میگیرد . عید فطر هم که اعلام بشود همین آدم فردایش باز اژدهای آدمخوار قبلی میشود . مَثَلی می آوریم  و نکته به نکته دانان میسپاریم :


مرد خوش اخلاق و شیخ منصب و بظاهر مسلمانی در مسجدی نماز میگزارد . دو نفر زاهد جوان ، پشت ایشان نشسته و به عوالمات نماز گزار اشاره میکردند . یکی میگفت : مرد بخشنده ای است . و آن دیگری میگفت : چندین بار مکه هم رفته است . آن یکی توضیح میداد : از دست ناداران هم میگیرد . و باز آن دیگری ادامه میداد : به کمیته امداد هم کمک میکند  و حتا در ساختن فلان مسجد هم یکی دو میلیونی خرج و هزینه ساختش کرده است و .... این حرفها ادامه مییابد و  در نهایت به سکوت آن دو نفر منجر میشود . در همین حین نماز گزار که در قنوت بود و حرفهای پشت سرش را میشنید . سر از قنوت بر میگرداند و میگوید : دوبار هم کربلا رفته ایم .

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

کاش ناشناس میماندیم


انتقاد بعله ! انتظار نابجا هرگز


و اما چرا خسته ایم ! خسته ایم چون  که کامنتهای خصوصی بسیاری همراه با ایمیلهای فراوانی داریم که از یک اهری انتظار دارند : از اهر بنویسد ! ( یعنی نباید اسم وبلاگت را میگذاشتی اهری ! )به زبان ترکی و مادری بنویسد ! ( یعنی خود را محدود کند به یک طیف بخصوص از اینهمه جماعت به زبانها و لهجه های مختلف ایرانی ) از ترکها حمایت کند ! (یعنی به نوعی پان ترک هم باشد ) به سیاست مملکت بیشتر اشاره کند ! (یعنی بابا آب خنک دارد و ماما نان ندارد ) کسی که بدون هیچگونه آدرسی، نظر میدهد را در مقابلش عصیان کند و ... ! ( یعنی برای هر نظری که از راه رسیده و نرسیده پُستی دَر وَر بکند) میگویند این کوتاه نویسی ات دیگر چه صیغه ایست ! ( یعنی خیلی باید توضیح دهی، ما که نفهمیدیم . نمیدانیم مسئول فهم دیگران هم ما باید باشیم ؟) چرا ویدیو کلیپهایت قابل رویت نیست ! ( یعنی اگه تونستی زد و بندی هم با مخابرات کن ) چرا از باکو بد گفته ای ! ( یعنی نقل قول هم اگر کردی باید به مذاقمان خوشآیند باشد ) چرا بنام یک اهری از زنها اینطوری حمایت کرده ای ! ( یعنی مردانگی ات کو پسر! ) شعرهای ترکی چرا نمینویسی ! چرا بیماری ام.اس را قاطی وبلاگت کردی و از صفایش کاسته ای ! و و ... و لُب کلام اینکه اجازه دهیم آنها بگویند که ماچگونه فکر کنیم و چگونه بنویسیم . و  چگونه سخنگوی آنها و برتابنده نظرات دیگران باشیم . زهی خیال باطل !


بَبَم جان ! اشتباه به عرض تان رسانده اند . وبلاگ "یک اهری" متعلق به یک نفر از اهر است . نه وبلاگ شهرستان اهر است و نه نماینده و سخنگوی قشر و یا حتا قومی خاص .


به دوست باصفایی که لطف کرده و تمجیدمان هم کرده بود و آدرس تماس گذاشته بود و ازمان خواسته بود بیشتر در مورد شهرمان بنویسیم توضیح دادیم که با اینکه وبلاگمان یک وبلاگ شخصیست ولی تا حد توان و تا آنجا که وقتمان ایجاب کند در مورد اهر هم نوشته و خواهیم نوشت . خلاصه اینکه بگذارید بحال خودمان باشیم و ادامه دهیم این وبلاگ را با هر آنچه دوست داریم که نقش بند صفحاتش باشد . همشهری عزیز دیگری ( که هنوز هم نمیشناسمش . یعنی نوجوانی بود که اسمش را نپرسیدم ) مرا در میدان معلم که داشتیم سبزی خوردن میخریدیم دید و بعد از سلام و علیکی گرم ، بسیار مودبانه گفت : اهری جان! وبلاگتان را میخوانم ادامه بدهید ، چون پیج رنک گوگلی تان رتبه چهار را داراست و این یعنی یک وبلاگ خوب و پرطرفدار !! از ایشان تشکری کرده و گفتیم پیج رنک اش بخورد توی سرمان پسر جان ! ای کاش از اول ناشناس میماندیم و کسی ما را نمیشناخت در این وادی نا ایمن تا اینهمه نصیحت و اعتراض و راهنماییهای یه وَری ! نمیشنیدیم و اعصابمان را خورد و خمیر و خاکشیر و لَوَرده! نمیکردیم . به آنهاییکه زیاد انتظار دارند و گاهی هم اعتراض میکنند میگوییم که بروند برای خودشان وبلاگ بزنند با پایه هایی استوارتر و جنسی از طلا با مناره ای جنبان بر سرش ! ... ما که بخیل نیستیم . ولی اجازه شلوغی راه انداختن و هتاکی شان به هر اسم و رسمی و با هر نام و نشانی را  نمیدهیم . ارث بابای کسی را که نخورده ایم و نمیگذاریم ارث بابایمان را کسی بخورد . اینها را گفتیم نه از باب اینکه انتقاد و پیشنهاد را برنمیتابیم ! میتابیم اما انتظارات زیادی را نه . بی حرمتی کردن به اشخاص و گروهها و قومها و عقاید و مرامهای مختلف دیگر و حتا دوستانمان را نه . در خاتمه بعرض عالی دوستان میرساند منبعد کامنتهای توهین آمیز و نظرات نامربوط اجازه پخش نخواهند یافت . این یک قلم آخری مربوط به ما نیست و دستور از سر سانسورچی وبلاگ میباشد .


حالا بخاطر اینکه دل هیچکسی ! را هم آنچنان زیاد نشکنیم همین الان بلند میشویم و سری به شهر و اطرافش میزنیم و با سوژه و یا خبری مناسب برمیگردیم تا خدمت آن عده قلیل هم اینجوری رسیده باشیم . خوب شد ؟ دلتان خنک میشه اینجوری ؟ راحت میشین که براتون خبرگزار هم باشیم ؟ شما هم مثل یه بچه ترگل و ورگل باید قول بدهید یادتان بماند که اینجا خانه مجازی یک نفر اهریست با اتفاقات ساده خودش . نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم ! و اینکه صاحبش "گاهی" مثل ناظم های مدارس ابتدایی چوبی هم در دست دارد از برای تنبیه بچه های سر به هوا و شلوغ!


    

۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

خسته ایم

تا مدتی اینجا نخواهیم بود . با این خندان دردمان! ( بر وزنِ دندان درد ) بیشتر اذیت میشویم . شادمان و تندرست باشید .

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

یک جوابیه کوتاه

عرض شود که از تک تک عزیزانیکه برامان تبریک عنایت کرده و گفته بودند و در همین راستا ایمیل پرت کرده بودند به وفور سپاس مندیم و امیدواریم شادباش گوی موفقیتهای بیش از پیش شان باشیم . اما در آن پست دو نظر طلب جواب داشت به نظرمان . یکی کامنت آیلار باجی است که پرسیده بود موفقیت فرزند چه طعمی دارد ؟ در پاسخ ایشون باید عرض کنیم که " طعم هولو !" آنهم از نوع هسته جدا و شیرین و آبدارش . پاسخ نسرین خانم بی آدرس! هم که نوشته است " من موندم از این قره داغلیلار که روشنفکری! مثل شما (از توشون) در اومده" . عرض کنیم که باجی جان! اولندش ما روشنفکر نبوده و نیستیم و به هیچ وجه من الوجوه هندوانه ای چه ریز و چه درشت زیر بغلمان  پذیرش نمیکنیم و نخواهیم کرد . دومندش میخواهیم بگوییم که بزرگانی همچون سردار ستارخان مشروطه چی و شهریار نامدار و بابک خرمدین و امیرارشدها و شیخ شهاب الدین ها و دکتر اهری ها و و... همه شان از بچه های همین ماحال ِ قره داغ اند . گفتیم که گفته باشیم خاطرتان بماند. راستی نمیدانیم چرا ما اینقدر دور و برمان نسرین زیاد داریم!


۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

باور

  بیایید باور کنیم که "اکنون" مهمترین لحظه است . باور کنید


گزارش هواشناسی : آقا الان که کمی از افطار مُفطریون ! گذشته رعد و برقی در اهر داریم اساسی ! بعضی وقتها از نور و صداش ، غالب ! تهی میکنیم .  اونورا خبری نیس ؟ جل الخالق گوشمان کر شد وچشممان کور . دَندمان هم قاعدتن به دلیل جهان سیُمی بودنمان باید نرم شده باشد قبلنا . تگرگ می آید . ما هنوز از خشونت و خصم میترسیم که گفته اند خشم خدا چیز دیگریست .




بدهکار تبریک گویان ِ پست قبلی هستیم . حواسمان است . برایشان شاید پست جدیدی بیاوریم

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

تبریک برای خودمان

خواهش میکنیم وظیفه مان بود !


حداقل کِیفی که پدر و مادر از موفقیت فرزندش می برد یکیش همین قبولی از دانشگاه است . ما هم زحمت زیاد متحمل شده بودیم تا صبیه از رشته یی که بهش علاقه دارد قبول شود ( مهندسی فناوری اطلاعات ) " آی تی " قبول شد و اینهم مدرکش ! حالا چند روزی مانده تا نتایج کنکور سراسری را اعلام کنند . ولی خودشان چون علاقه وافری به این رشته دارند و بخصوص که دانشگاهش در شهر خودمان است احتمالن بی خیال نتایج اون یکی باشند .


ادای دِین همسایه گی!

پائیز را نچشیده ! راستی زمستان فرا رسیده است این وقت سال ؟



تصویر از اینجاس و طراح خودشون با جریده عالمشان اینجان . زنده باشی جوون که آشنایمان کردی با خودت . باور کن خیلی خوش به حالمان کردی!