۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

حال و احوال ما و عکسهایی از اهر ارسباران

با اینکه حال منزلبانو بهبود قابل توجهی نیافته و امروز بعد از اخذ نتیجه آزمایش کشت خونشان و اسکن چشم ، طی تماسی که با پزشک معالجشان در تبریز صورت گرفت ، هم چشم پزشک و هم دکتر مغز و اعصاب هر دو متفقن نظرشان بر این شد که ایشان چند روزی در بیمارستان بستری شوند تا پیک نیک پائیزه شان تکمیل شود . لذا ما هم از برای تحقق این امر چند روزی حضور نخواهیم داشت اینجا و از فردا صبح چارشنبه عازمیم به مرکز استان از برای بهبودی حال ایشان ( بیچاره شهرستانی ها که هیچ نوع امکانات رفاهی شامل حالشان نمیشود و بَدآ به حال کسانیکه شهرستانی ها را با وعده و وعیدهای دروغین شان فریب میدهند ) . صد البت باز هم بیچاره مردم ایران !
مجبوریم که بگذریم فعلن ، گرچه نباید بگذریم و نخواهیم گذشت از این همه بی عدالتی!

داستان دیگر

حالا در این هیری بیری ! دوستی که خبر از آلام و گرفتاری ام نداشت برای چندمین بار از من خواست که این دوتا تصویر نسبتن قدیمی را از شهرمان در اینجا بگذارم برای یادگار . قبول فرموده و فعلن آخرین پستمان را با همین دوتا عکس به پایان میرسانیم . باورتان بشود یا نشود تندرستی چیز دیگریست . حتمن قدردانش باشید تا من برگردم !



اهدایی عکس : توسط آقای فیروز بناباشی

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

اهری اینجا ، اهری آنجا ، اهری همه جا !

با صدای زنگ تلفن همراهم در کله سحر روز جمعه اول آبان از خواب بیدار میشوم . تلفن ثابت و موبایلم بلاانقطاع زنگ میخورند و اس ام اس های بسیاری دریافت میکنم . جعبه ایمیلم پرشده از سیل تبریکاتیکه برای مشهور شدن یکباره ام در دنیا ! ... دنیا ؟ بله در دنیا ، برایم سرازیر شده و میشود . نمیدانم جریان چیست ؟ بهت زده شده ام و گیج و منگ . باورم نمیشود تا اینکه عکسهایم را در داخل یکی از ایمیلهایم میبینم . وای خدای من ! یعنی چه اتفاقی میتونه افتاده باشه . این عکسها دقیقن اون دو تصویری هستند که در اینترنت از خودم بجا گذاشته ام . تندی منزلبانو و بچه ها رو صدا میکنم تا اونام تایید کنند که من خواب نمیبینم . بنظرتون چه اتفاقی افتاده ؟ عکسها رو ببینین تا باورتان شود . برای مشاهده سایز بزرگ بر روی تصویر تقه بفرمایید
.



حالا خارج از شوخی ! اگه وقتتان ایجاب کرد و بیکار بودین برین اینجا و تصویر زیباتان را با انتخاب از دهها افکت وارد کرده و حظ اش حلالتان باد . توضیحات واسعه را هم در اینجا مطالعه فرمایین .

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

قُرُمساق ِ نا پیوسته !



دوست دامپزشکی از خاطراتش چنین بازگو میکرد : روزی با یکی از همکاران بسیار قوی هیکل اداره کشاورزی برای اِعمال لقاح مصنوعی به روستایی در اطراف اهر رفته بودیم . داخل خانه و سپس طویله مورد نظر شدیم . صاحب خانه رو به ما کرده و با دست اشاره کرد : آنجا یک میخ طویله به ستون وصل است . کت و شلوار و لباس زیرتان را میتوانید به آن آویزان کنید . و اضافه کرد : برایتان فانوس می آورم و شما میتوانید کلون در ِ طویله را از پشت بندازید !

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

همه چیز زیباست . حتا غم را خوردن

به احترام دعوت حسین امیریه عزیز به یک بازی وبلاگی ! و اینکه به دلایلی خصوصی و عزادار بودن داداش کوچیکه مون که از برای از دست دادن خاله محترم همسرش در همدان عزادارند . فقط یک ویدئو کلیپ را که از فضای آسمان پائیزی اهر است و گاهن به گداری کلاغی و یا گنجشک بینوا تری مثل حقیر صدایش درمی آید و در این آسمان خاموش ، پر میگشایند چیز دیگری را نمیتواند ارائه دهد . به همان دلیل بالا هم با عرض معذرت ، کسی را قاطی قوطی این بازی نمیکنم . معذرت حسین جان . خیلی هم دوستت داریم


خواستیم نوستالژیک بشود . لطفن صدای اسپیکرها را به حد اعلا برسانید . یک سر صبح پائیزیست و من بیدارم و ساعت حدود پنج صبح را نشانه رفته است .

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

بهای سلام و حالت چطوره ؟

جلوی باجه بانک ، شخصی پولهایش را برای تحویل به تحویلدار چنین شمارش میکرد : یه سلام و حالت چطوره . دو سلام و حالت چطوره . سه سلام و حالت چطوره . چار سلام و حالت چطوره و ... مرد دیگری که دقت به شمردن پول ایشان مینمود علت بخصوص شمردن پول را جویا شد . مرد شمارنده در پاسخ گفت : دارم بهای فیش تلفونم را واریز میکنم .

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

جوابیه یک کامنت ِ زیبا و پر از احساس

با تشکر فراوان و ایضن فراوان از دوستانیکه دست بر دعا و خواست و درخواست فرموده بودند ، منزلبانو حالش رو به بهبودیست . در بین اینهمه همدردی ندای آرامی همه وجودم را بیشتر در بر گرفت . کامنت پر احساس ایشان را با تقه بر روی تصویر زیر مطالعه فرمایید .








.
ما هم در قبال این همدردی نوشتیم :
آرام عزیز و خواهر گلم
ممنونم از اظهار همدردی تان . و از اینکه نگرانتان کردم معذرت میخواهم . منزلبانو حالش رو به بهبودیست و روز پنجشنبه از بیمارستان رازی تبریز مرخص اش کردند . منتها برای معاینه خصوصی تر باید شب ساعت 11 به مطب دکترش میرفتیم که رفتیم و نظر دکترش هم مساعد بود . نگین ام از روز دوشنبه و بعد از حمله ، مقداری تعادل حرکتی اش را از دست داد و مرا نگران کرد ... حمله بدی بود ... ماهیچه های گلویش هم سفت شده بودند و راه تنفس اش بسته میشد ...
الان که این سطور را برایت مینویسم منزلبانو در اتاق خواب خوابیده . عصر جمعه است و من بیکار ! تند تند میروم بالای بالین اش و بهش سر میزنم . حواسم هست ، گُل ِ برادر ! من همسرم را مثل اولین روز ازدواجمان که مربوط میشود به آخرین روزهای دیماه 67 ( یعنی حدود بیست و یک سال پیش ) هنوز هم دوستش دارم و اگر نَفَسَم بریده نشود . که نمیشود . چرا که بادنجان بم آفت نمیپذیرد ! همراهش خواهم بود .
مطمئن باش همچون توصیه شما ، میشینیم پای صحبتهاش ! تنهاش نمیذارم و خیلی هم میستایمش . آخه اونم مثل شما خیلی خانومه به علی [لبخند]

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

لوطی بی سیبیلی بنام بلاگفا

تند و تیز
عمیقن گرفتاریم شدید ! از روز دوشنبه گذشته لعنتی که منزلبانو هدف حملات ام.اسی قرار گرفت تا به امروز پای نت ننشسته بودیم . یا بیمارستان بودیم و یا داروخانه و یا در حضور پزشک و یا بین الراهین! گلایه هاتان در مورد این وبلاگ و آدرس جدید را خواندم ( ایمیلن و کامنتن و تیلفونن و حتا اس.ام.اس اَن ) لطفن فُرجه اعطا فرمایید که حتمن رفع معضل خواهیم کرد . هنوز هم عَرَق در جبین داریم و دستمال کاغذی های لامصب به انتهای خیال نرسیده اند . همه چیزمان به همه چیزمان نباید بیاید؟ اینجا را در فرصتی مناسب آنطوری که دلخواه تان است و زیاد اذیت تان نکند روبراه خواهیم فرمود .
در این هاگیر واگیرلازم است به عرض برسانیم که از طرفی دیگر آقای بلاگفا اجازه انتقال آرشیو وبلاگ قبلی مان را نمیدهد . شاید از بلاگفا(برای همین منظور) شکایتی قانونی با وکیلی حاذق ، به مراجع ذیصلاح بکنیم . اینکه شیرازی نمیفهمد ویا میفهمد و تعمدن اجازه نمیدهد که من و یا من نوعی آرشیو مطالب چندین و چند سال نوشته هایش ، مورد "استعمار و یا استثمار" ایشان نباید قرار گیرد تصمیم به اعمال چنین روش زشتی گرفته است.
پی نوشت : واقعن وقت ندارم گله گذاریهای دیگران را از عدم امکان انتقال آرشیو از بلاگفا به دیگر سرویسهای رایگان بلاگ نویسی لینک دهم . در گوگل سرچ کنید و نتیجه اش را مطالعه کنید .
شاد باشید و تندرست

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

جشن تولد در دیاری نسبتن غریب

خیلی وقته مستاجریم و چند سال به چند سالی مجبور به عوض کردن اقامتگاه میشویم ( امیدواریم که اینجا منزلگه ابدی مان باشد ) گویا ظاهرن هم خیلی کلاسیک ! ( منظور باسابقه ) تشریف داشته ایم .به  تصویر زیر تقه فرمایید تا حساب کار دستتان بیابد. تاریخ سند زیر را سر انگشتی حساب بفرمایید ها . عمر آدمی مثل برق و باد میگذرد . اینهم خاطرشریفتان باشد که امروز ناسای عزیزدُر دونه، کره ماه را بمباران فرمود از برای پیدا کردن آب ! گویا آب معدنیهای وطنی و البت زمینی پاسخگوی اینهمه آبخور نبوده اند . گرفتن جایزه صلح " اوباما " به کنار ! .




۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

مجموعه تاريخي "شهاب الدين اهري" گنجينه آثار ناب تاريخي ارسباران است

اي‍ن‌ م‍ج‍م‍و‌ع‍ه‌ ک‍ه‌ در ب‍‍اف‍ت‌ ق‍دي‍م‍‍ي‌ م‍رک‍ز م‍ن‍طق‍ه‌ ‌ا‌ه‍ر در ‌ارس‍ب‍‍ار‌ان‌ ق‍ر‌ار د‌ارد ب‍ه‌ ج‍‍ه‍ت‌ و‌اق‍‍ع‌ ش‍دن‌ در ش‍‍ا‌ه‍ر‌اه‌ گ‍ردش‍گ‍ر‌ي‌ م‍ن‍طق‍ه‌ ‌ارس‍ب‍‍ار‌ان‌ س‍‍الان‍ه‌ پ‍ذي‍ر‌ا‌ي‌ ‌ه‍ز‌ار‌ان‌ گ‍ردش‍گ‍ر د‌اخ‍ل‍‍ي‌ و خ‍‍ارج‍‍ي‌ ‌اس‍ت‌ .
س‍‍اخ‍ت‍م‍‍ان‌ ب‍ن‍‍ا‌ي‌ ش‍ي‍خ‌ ش‍‍ه‍‍اب‌ ‌ال‍دي‍ن‌ ‌ا‌ه‍ر‌ي‌ ش‍‍ام‍ل‌ خ‍‍ان‍ق‍‍اه‌ ، م‍س‍ج‍د، ‌اي‍و‌ان‌ ب‍ل‍ن‍د،م‍ن‍‍اره‌ ‌ه‍‍ا و ‌غ‍رف‍ه‌ ‌ه‍‍ا‌ي‌ م‍ت‍‍ع‍دد ‌اس‍ت‌ .
ت‍‍اري‍خ‌ ‌اح‍د‌اث‌ ب‍ن‍‍ا، ب‍درس‍ت‍‍ي‌ م‍‍ع‍ل‍وم‌ ن‍ي‍س‍ت‌ و ب‍رخ‍‍ي‌ ‌از ک‍‍ارش‍ن‍‍اس‍‍ان‌ ‌اي‍ن‌ ب‍ن‍‍ا ر‌ا ب‍ه‌ زم‍‍ان‌ ش‍‍اه‌ ‌ع‍ب‍‍اس‌ ص‍ف‍و‌ي‌ ن‍س‍ب‍ت‌ م‍‍ي‌ د‌ه‍ن‍د، ول‍‍ي‌ ق‍دم‍ت‌ ب‍‍ع‍ض‍‍ي‌ ‌از ق‍س‍م‍ت‍‍ه‍‍ا ‌از ج‍م‍ل‍ه‌ ح‍ص‍‍ار س‍ن‍گ‍‍ي‌ م‍ق‍ب‍ره‌ و درب‌ ش‍رق‍‍ي‌ ‌آن‌ ب‍ه‌ ق‍ب‍ل‌ ‌از ص‍ف‍وي‍ه‌ م‍رب‍وط م‍‍ي‌ ش‍ود.
وي‍ژگ‍ي‍‍ه‍‍ا‌ي‌ م‍‍ع‍م‍‍ار‌ي‌ دوره‌ ‌اي‍ل‍خ‍‍ان‍‍ي‌ ش‍‍ام‍ل‌ ، ب‍ل‍ن‍دس‍‍از‌ي‌ ‌ارت‍ف‍‍ا‌ع‌ ب‍ن‍‍ا، ت‍ب‍دي‍ل‌ م‍ق‍ط‍ع‌ چ‍‍ه‍‍ار ض‍ل‍‍ع‍‍ي‌ ب‍ه‌ ‌ه‍ش‍ت‌ ض‍ل‍‍ع‍‍ي‌ ب‍وس‍ي‍ل‍ه‌ ف‍ي‍ل‌ گ‍وش‍‍ه‍‍ا در ن‍ق‍طه‌ ش‍رو‌ع‌ گ‍ن‍ب‍د و گ‍ن‍ب‍د دو پ‍وش‌ در ‌اي‍ن‌ ب‍ن‍‍ا دي‍ده‌ م‍‍ي‌ ش‍ود.
خ‍‍ان‍ق‍‍اه‌ ‌اي‍ن‌ ب‍ن‍‍ا د‌ار‌ا‌ي‌ ف‍ض‍‍ا‌ي‌ ب‍زرگ‍‍ي‌ ‌اس‍ت‌ ک‍ه‌ زي‍ر گ‍ن‍ب‍د دو پ‍وش‌ ق‍ر‌ار گ‍رف‍ت‍ه‌ و م‍ق‍ط‍ع‍‍ي‌ م‍رب‍‍ع‍‍ي‌ ش‍ک‍ل‌ د‌ارد و ‌ه‍ر ض‍ل‍‍ع‌ ‌آن‌ 11/20 م‍ت‍ر ،‌ارت‍ف‍‍ا‌ع‌ ‌آن‌ 18 م‍ت‍ر و ض‍خ‍‍ام‍ت‌ دي‍و‌ار‌ه‍‍اي‍ش‌ 1/30 م‍ت‍ر م‍‍ي‌ ب‍‍اش‍د ک‍ه‌ در ‌اص‍طلاح‌ م‍ح‍ل‍‍ي‌ ب‍ه‌ "ق‍وش‍خ‍‍ان‍ه‌ " م‍‍ع‍روف‌ ‌اس‍ت‌ .
در طرف‍ي‍ن‌ خ‍‍ان‍ق‍‍اه‌ ‌ات‍‍اق‍‍ه‍‍اي‍‍ي‌ ب‍ه‌ ‌اب‍‍ع‍‍اد 6/30 در 9/60 م‍ت‍ر و ق‍ري‍ن‍ه‌ ‌ه‍م‌ س‍‍اخ‍ت‍ه‌ ش‍ده‌ ‌اس‍ت‌ ک‍ه‌ ب‍ه‌ چ‍ي‍ن‍‍ي‌ خ‍‍ان‍ه‌ (م‍ح‍ل‌ ن‍گ‍‍ه‍د‌ار‌ي‌ ظروف‌ چ‍ي‍ن‍‍ي‌ ) م‍‍ع‍روف‌ ‌اس‍ت‌ .
ق‍س‍م‍ت‌ "م‍س‍ج‍د" ‌اي‍ن‌ ب‍ن‍‍ا‌ي‌ ق‍دي‍م‍‍ي‌ در ش‍رق‌ ب‍ق‍‍ع‍ه‌ ب‍ه‌ ‌اب‍‍ع‍‍اد 60/90 در 9/30 م‍ت‍ر و‌اق‍‍ع‌ ش‍ده‌ و ب‍‍ا گ‍چ‌ ب‍ري‍‍ه‍‍ا و ن‍ق‍‍اش‍‍ي‌ ‌ه‍‍اي‍‍ي‌ ت‍زئ‍ي‍ن‌ ي‍‍اف‍ت‍ه‌ ‌اس‍ت‌ .
دور ت‍‍ا دور دي‍و‌ار‌ه‍‍اي‍ش‌ ح‍‍او‌ي‌ دس‍ت‍خ‍ط‌ه‍‍اي‍‍ي‌ ‌اس‍ت‌ ک‍ه‌ ‌از م‍ي‍‍ان‌ ‌آن‍‍ه‍‍ا دس‍ت‍خ‍ط‌ه‍‍ا‌ي‌ "ش‍ي‍خ‌ ب‍‍ه‍‍ائ‍‍ي‌ " ، "ش‍‍اه‌ ‌ع‍ب‍‍اس‌ س‍وم‌ " و "‌اب‍و‌ال‍ق‍‍اس‍م‌ ن‍ب‍‍ات‍‍ي‌ " ش‍ن‍‍اخ‍ت‍ه‌ ش‍ده‌ ‌اس‍ت‌ .
ح‍ص‍‍ار س‍ن‍گ‍‍ي‌ م‍ق‍ب‍ره‌ ب‍ص‍ورت‌ م‍س‍ت‍طي‍ل‍‍ي‌ ش‍ک‍ل‌ ب‍ه‌ طول‌ 15/15 م‍ت‍ر و ب‍ه‌ ‌ع‍رض‌ 7/75 م‍ت‍ر در دور ص‍ح‍ن‌ ک‍ش‍ي‍ده‌ ش‍ده‌ و ب‍‍ا ن‍ق‍وش‌ ‌اس‍ل‍ي‍م‍‍ي‌ و ‌ه‍ن‍دس‍‍ي‌ ب‍ص‍ورت‌ م‍ش‍ب‍ک‌ ح‍ج‍‍ار‌ي‌ ش‍ده‌ ، ‌از ش‍‍ا‌ه‍ک‍‍ار‌ه‍‍ا‌ي‌ ح‍ج‍‍ار‌ي‌ ‌اس‍لام‍‍ي‌ ‌اس‍ت‌ .
در ق‍س‍م‍ت‌ ورود‌ي‌ و در س‍م‍ت‌ ر‌اس‍ت‌ ، ک‍ت‍ي‍ب‍ه‌ ‌ا‌ي‌ ب‍‍ا خ‍ط ک‍وف‍‍ي‌ و ب‍‍ا ‌ع‍ن‍و‌ان‌ ‌ال‍ل‍ه‌ ، م‍ح‍م‍د و ‌ع‍ل‍‍ي‌ ب‍ص‍ورت‌ ح‍ج‍‍ار‌ي‌ دي‍ده‌ م‍‍ي‌ ش‍ود.
ش‍ي‍خ‌ ش‍‍ه‍‍اب‌ ‌ال‍دي‍ن‌ م‍ح‍م‍ود ‌ا‌ه‍ر‌ي‌ ف‍رزن‍د ‌اح‍م‍د ‌ا‌ه‍ر‌ي‌ در ن‍ي‍م‍ه‌ ش‍‍ع‍ب‍‍ان‌ 580 ‌ه‍ج‍ر‌ي‌ ق‍م‍ر‌ي‌ در ش‍‍ه‍ر ‌ا‌ه‍ر چ‍ش‍م‌ ب‍ه‌ ج‍‍ه‍‍ان‌ گ‍ش‍ود و در ز‌ادگ‍‍اه‌ خ‍ود رش‍ت‍ه‌ ‌ه‍‍ا‌ي‌ ص‍رف‌ ،ن‍ح‍و ، ف‍ق‍ه‌ ، ‌اص‍ول‌ و ‌اخ‍لاق‌ ر‌ا در م‍ح‍ض‍ر "م‍لاح‍س‍ن‌ ‌ا‌ه‍ر‌ي‌ " ف‍ر‌ا گ‍رف‍ت‌ .
و‌ي‌ در س‍ن‌ 25 س‍‍ال‍گ‍‍ي‌ ب‍ر‌ا‌ي‌ ت‍ک‍م‍ي‍ل‌ م‍ر‌اح‍ل‌ ‌ع‍ل‍م‍‍ي‌ و ‌ع‍رف‍‍ان‍‍ي‌ خ‍ود ر‌ا‌ه‍‍ي‌ ب‍‍غ‍د‌اد ش‍د و در م‍ح‍ض‍ر" ش‍ي‍خ‌ رک‍ن‌ ‌ال‍دي‍ن‌ س‍ج‍‍اس‍‍ي‌ " ب‍ه‌ ک‍س‍ب‌ ف‍ي‍ض‌ و ک‍م‍‍الات‌ م‍‍ع‍ن‍و‌ي‌ پ‍رد‌اخ‍ت‌ .
و‌ي‌ پ‍س‌ ‌از رس‍ي‍دن‌ ب‍ه‌ درج‍ه‌ ق‍طب‌ و ب‍‍ا دس‍ت‍ور ‌اس‍ت‍‍ادش‌ ب‍ر‌ا‌ي‌ ‌ارش‍‍اد و ر‌ا‌ه‍ن‍م‍‍اي‍‍ي‌ م‍ردم‌ ب‍ه‌ م‍وطن‌ خ‍ود ب‍‍ازگ‍ش‍ت‌ و ب‍ه‌ ‌ارش‍‍اد و ت‍‍ع‍ل‍ي‍م‌ پ‍رد‌اخ‍ت‌ .
‌اث‍ر م‍ک‍ت‍وب‍‍ي‌ ‌از ‌اي‍ن‌ ‌ع‍‍ارف‌ ‌ان‍دي‍ش‍م‍ن‍د ب‍ن‍‍ام‌ " ‌ع‍ش‍ق‌ ن‍‍ام‍ه‌ " ب‍ج‍‍ا‌ي‌ م‍‍ان‍ده‌ ک‍ه‌ ح‍‍او‌ي‌ ‌ع‍ق‍‍اي‍د و ‌آر‌ا‌ي‌ ‌ع‍رف‍‍ان‍‍ي‌ ‌اوس‍ت‌ .
‌اي‍ن‌ ‌ع‍‍ارف‌ ب‍زرگ‌ در س‍‍ال‌ 665 ‌ه‍ج‍ر‌ي‌ ق‍م‍ر‌ي‌ چ‍ش‍م‌ ‌از ج‍‍ه‍‍ان‌ ف‍روب‍س‍ت‌ و در ص‍ح‍ن‌ خ‍‍ان‍ق‍‍اه‌ خ‍ود ب‍ه‌ خ‍‍اک‌ س‍پ‍رده‌ ش‍د و ‌از ‌آن‌ پ‍س‌ خ‍‍ان‍ق‍‍اه‌ و‌ي‌ ب‍ه‌ ‌ع‍ن‍و‌ان‌ م‍ق‍ب‍ره‌ ش‍ي‍خ‌ ش‍‍ه‍‍اب‌ ‌ال‍دي‍ن‌ م‍‍ع‍روف‌ ش‍ده‌ ‌اس‍ت‌ .
‌از م‍ري‍د‌ان‌ م‍‍ع‍روف‌ و‌ي‌ م‍‍ي‌ ت‍و‌ان‌ ش‍ي‍خ‌ ج‍م‍‍ال‌ ‌ال‍دي‍ن‌ ت‍ب‍ري‍ز‌ي‌ ، ش‍ي‍خ‌ ز‌ا‌ه‍د گ‍ي‍لان‍‍ي‌ ، ش‍ي‍خ‌ ص‍ف‍‍ي‌ ‌ال‍دي‍ن‌ ‌اردب‍ي‍ل‍‍ي‌ ، ب‍‍ال‍ه‌ ح‍س‍ن‌ ب‍ن‍ي‍س‍‍ي‌ و ب‍‍اب‍‍ا ف‍رج‌ و‌اي‍ق‍‍ان‍‍ي‌ ر‌ا ن‍‍ام‌ ب‍رد .

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

احساس میکنم که مطهری و شریعتی جایشان الان بسیار خالیست .حتا کارل مارکس

چه کسی مسئول اینهمه تصادفات جاده ایست ؟ جوان ؟ دولت ؟ قانون ؟ سرعت اتومبیلها ؟ یا عرض خیابانها  و جاده ها !  شرکتهای تولید خودرو ؟ یا باز هم ندانم کاریهای مسئولین ؟ چاله چوله های موجود درجاده های افغانی  در ایران اسلامی ؟  یا من ؟ گویا پرتقال فروش رفته گل بچینه بدهد به ننه اش! راستی میدانستید که در جزیره همین کیش ایران  ، تاکسی های مدل بالای سوناتایی و هیوندایی بیشتر از سرعت چهل را تجربه نمیکنند . میدانید برای چه ؟ برای اینکه همه جا دوربین ثبت سرعت نصبه !  ( ما و خلاف ! حاشا ) و  کسی بخودش اجازه نمیدهد نیم قدمی را حتا به حریم قانون متجاوز باشد . البت که اینرا هم بخاطر متضرر نبودن مالی شان رعایت میکنند . حالا این طرح چرا در جاهای دیگر پیاده نمیشود را شاید " نعوذ بالله " خدا هم نمیداند . آقا عجبا که ما ظاهرن اساس و بنیاد فرهنگ و علم و هنر و تدین و ... بودیم که ملتفتش نبوده ایم تا الان
ظهر است و داریم با دخترمان میرویم دانشگاه . دانشگاه اهر در جاده اهر و دو کیلومتری به طرف تبریز واقع است . خروجی شهر و روبروی ترمینال مسافربری رسیده ایم . من در لاین وسط حرکت میکنم با سرعتی حدود چهل . در لاین چپی پاترولی سرمه ای رنگ و به فاصله ده بیست متری جلوتر در حرکت است . روبرویم پیکان سفیدی که همچون من با احتیاط رانندگی میکند . لاین دست راست خالیست و گاه گداری ماشینهای پارک شده دیده میشوند و... پشت سرم یک آردی یشمی رنگی هست . از آینه داخل اتومبیل دارمش . و راننده جوانش را میبینم که با اون موهای خروس به جنگی اش ! دارد با خودش وَر میرود تا جلو زند . ناگهان چراغ راهنمای دست راست را روشن میکند و از سمت راست ! راست ؟ راست ِ من با سرعتی مضاعف اقدام به سبقت گرفتن میکند.وناگهان  با آقا و خانمی که حساب کرده بودند که ظاهرن از این قسمت خیابان ماشین نمی آید و جهت عبور از عرض خیابان به مقصد دفتر ترمینال تا دم لاین دوم رسیده بودند که  بعد از عبور ما رد شوند و درست در زمانیکه ما از مقابل آن دونفر عبور میکردیم صدای دلخراش و شیهه ناک ترمزی مرا ترساند . دیدیم آردی لامصب ! پس از برخورد با این دونفر، زن بیچاره را با چادرشبش دو سه متری هوا فرستاد و مرد بخت برگشته را چند متری بطرف راست پرت کرد . دخترم جیغ کشید . من  هم بسیار ترسیدم و دستهایم شروع به لرزیدن کرد . دخترم داد میکشید بابا  نگه ندار ! رنگ دختره عین گچ سفید شده بود . نگه نداشتم ، اما از توی آینه داخل اتومبیل داشتم  میدیدم که اون خانمه بعد از پرت شدن به هوا به شیشه جلویی آردی فرود آمد . ...  دختره را در دانشگاه آب خنک دادم تا حالش جا بیاید . برگشتنی در همان جاده تصادف دیگری دیدم و دلخراش تر که توضیح نمیدم . یعنی میرود توی اعصاب آدم . هنوز تصادف اولی که بغل دستمان اتفاق افتاده بود نقشش بیشتر از این تصادم دومی بود . ... جلوی ترمینال جای پارکی پیدا کردم و ماشین آردی را که هنوز در وسط خیابان ولو بود و صاحب اش را که در چمن بلوار سیگار میکشید دیدم . پیاده شدم . میخواستم به  اون جوانک احمق و مو سیخ سیخی بگویم که بَبَم جان ! الاغ جان ! با این کارات هم مادر خودت را به عزا مینشانی و هم مادر دیگران را .  رعایت حال خود و آن جوان را توامان کرده و چیزی نگفتم . و هَمَش به سخنرانیهایی که شریعتی و مطهری  ما را در رسیدن به آن جامعه مدرن کذا قول داده بودند فکر میکردم . هنوز هم فک میکنم مجریان قانون ، از حرفها و سخنان چند ده سال قبل این دونفر  هیچ گوش نداده و چیزی فرا نگرفته اند .

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

هر دو روی سکه سیاست !


جانمان واسه تان بگوید كه دیروز یه جایی مهمون بودیم که در جمع ما یه نوزاد هفت ماهه خوشگل و تپل مامانی بود .  صحبت ازهر دری به میان آمد از انرژی هسته ای گرفته ، تا قیمت سیب زمینی . بالاخره صحبت از بچه شد که درپیشانی بچه چی نوشته شده ؟ و درآینده همین بچه چه کاره میشه؟ مامانش اصرارمیکرد که حتما آهنگساز یا نوازنده چیره دستی میشه ! چون گوشهای قوی داره ماشالله. پدرش هم اصرارداشت که نه خیر حتما ورزشکار میشه چون دستاش قویه .... وخلاصه هرکس یه نظری داد و اما نوبت كه به پدر بزرگش رسید پدر بزرگش گفت :نوه من حتما سیاستمدار میشه مطمئن هستم! همه پرسیدن آقا جون چرا سیاستمدار؟ گفت : نیگاه کنین نوه من داره میخنده.......اما از پایین خودشو خراب کرده ٬ از پایین ریده به خودش و ازبالاداره لبخند به ما تحویل میده..!

پی آمد : بنظرمان هنوز هم گرفتار این مسئله ایم بعد از سه سال ! سه سال یعنی معادل سیصدو شصت و پنج روز ضربدر سه ، که داریم" در جا "  قدم میزنیم 

اَرَس : مرثيه ای برای سارای - یا - آپاردی سیللر سارانی ، بیر آلا گوزلی بالانی - یا - سیل سارانی آلدی قاشدی

این افسانه زیبا را از  اینجا  برداشتم . راستش را بخواهید هر چقدر خواستم در کامنت دانی بلاگفایشان آدرس این ترانه  ( اگر برایتان فیلی ط ر نیست  ببینید حتمن ) را بگذارم نشد و نشد . تصمیم گرفتم آنرا با آدرس ویدیو کلیپش در وبلاگ خودم بگذارم . زنده باشی دنیز جان ! جان گرفتیم به مولا . در آنجا میخوانیم :
افسانه، به سرگذشت یا رویدادی خیالی از زندگی انسانها، حیوانات، پرندگان یا موجودات وهمچنین  دیو و پری و غول و اژدها اطلاق می شود که با رمز و رازها و گاه مقاصدی اخلاقی، آموزشی توأم است شخصیت های افسانه ای اغلب به انگیزهء عشق است که تن به مخاطرات راه می دهند. در جهانِ افسانه وقتی جستجو در جنگل زندگی به پایان می رسد که دو نفر، اغلب از روی تصادف با هم همراه و همسفر بشوند. 
وقایع افسانه ای شرحِ مخاطرات راه، دسیسه های اهریمنی، توطئه ی ساحران  و انواع موانع در راه رسیدن دو انسان به هم است. نکته در اینجاست که شخصیت های افسانه ای زندگیِ درونی ندارند. جهان افسانه، جهان تصاویر چندمعنایی ست. وقتی از گرسنگی سخن گفته می شود، مراد، تلاش برای زنده ماندن و اشتیاق به زندگی ست. در جهان افسانه ها اغلب با اشتیاق و حسرت آدمی آشنا می شویم. در اینجا به جای یک موقعیتِ مشخص و تراژیک، از حرکت، از سفر، از راه و از میل به رسیدن و وصال سخن گفته می شود عشق در جهان افسانه ها رنگی از عرفان دارد. 

افسانه ها نظر به یگانگی ِ اجزای طبیعت دارند و.... در بین افسانه ها،افسانه هاي آذربايجان از زيباترين ، كهن ترين ، و پر محتواترين افسانه هاي جهان محسوب مي شوند . در بررسي اين افسانه ها ما تصاوير روشني از طرز تفكّر ، آداب و رسوم ، شيوة معیشت ، جهان بيني ، ويژگيهاي ملي و آمال و آرزوهاي ملت آذربايجان را در طول تاريخ و در اعصار مختلف مي بينيم .
افسانه های قاچاق نبی ، کوراوغلی ، بوز قورد، قیزیل آلما، سارای (آپاردی سئلر سارانی) و... از افسانه های معروف آذربایجان است که در اینجا برایتان افسانه سارای را می آورم
افسانه سارای 
«سارای» در افسانه های کهن آذربایجانی نام دختری است که در راه دفاع از حیثیت ، آبرو و سرزمین خود و نهایت وفاداری به همسر در مقابل ظلم و ستم خان و خان ها خود را به رودخانه می سپارد یکی از افسانه های قدیمی ترکان آذربایجان که احتمالا مربوط به دوره دو تکه شدن آذربایجان هست؛ افسانه سارای هست! داستان درباره دختری هست که با پسرعموی خود(آیدین) ازدواج می کند! اما چون پسرعمویش خان چوپان ایل بود مجبور می شود تا گله ایل را برای چرا به منطقه دوردست (کوچ ایل به هنگام رسیدن فصل گرما) ببرد! هنگامی که پسر در کنار ایل نبود، خان منطقه گذرش به ایل می افتد و سارای رو می بینه و میگه باید با اون ازدواج کنم! حالا هر چی میگن که بابا این شوهر داره، قبول نمی کنه! بالاخره خان بوده و شعورش در حد یک خان و نه بیشتر! 
خلاصه، خان سارای رو با تشریفات فراوان سوار اسب می کنه که با خودش ببره و عروسی بگیره! توی راه سارای داستان ما می پره تو رودخونه ( آرپاچای - رودخانه آرپا ) تا این وصلت ناخواسته صورت نگیره! این شعر هم در خطاب به خان چوپان هست که میگه: 

گئدین دئین خان چوبانا
گلمسین بو ایل موغانا 
گلسه باتار ناحق قانا 
آپاردی سئللر سارانی 
بیر اوجا بویلی بالانی 
آرپا چایی درین اولماز 
آخار سولار سرین اولماز 
سارا کیمین گلین اولماز 
آپاردی سئللر سارایی
بیر اوجا بویلی بالانی 
*** ترجمه: 
بروید و به خان چوپان بگویید امسال به مغان نیاید اگر بیاید به خون بی گناه آلوده خواهد شد(خونش به ناحق ریخته خواهد شد) سیل سارای را با خود برد! سیل سرو قامتی را با خود برد این رود زیاد عمیق نیست زیاد هم سرد نیست عروسی به مانند سارا یافت نمی شود سیل سارای را با خود برد؛ بلند بالایی را با خود برد
سارای افسانه بسیار غم انگیزی است که نشان از ظلم طاغوتیان زمان دارد و دل هر انسان درد آشنا را به لرزه می آورد ! 
شعر سارای... 
می ریخت رقص روسری ات گل به زیر پات
روئیده بود دشت تغزل به زیر پات 
هرجا قدم زدی فوران کرد چشمه ای 
در صخره ها نبود تحمل به زیرپات
وقتی نسیم رفتن تومی وزید  دشت
 گسترده بود فرش گلایل به زیر پا ت
حالا تومانده ای وهمین خاطرات تو 
دیگر نریخت دشت مغان گل به زیر پات 
سارا! تلاطم ارس از اشک های توست
از سیل اشک غرق شده پل به زیرپات 
دارد صلابت سبلان آب می شود 
در دره های غرق تامل به زیر پات 
یک شب بیا به دشت مغان ای عروس ایل!
تا بشکند سکوت شب ِ کلبه ، زیر پات

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

38 / باور کنیم

آنهاییکه گرفتار فقر اند بیشتر از آنهاییکه گرفتارقدرت و ثروت اند ، از زندگی لذت میبرند

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

امروز چقدر که به باد نسپردیم

اگر عیالوار باشید بیشترخواهید فهمید که ما چه مان است . داشتیم برای عیادت بیماری از سوپرمارکتی کمپوت آناناس میخریدیم به تعدادی . چند تایی خریده و سوار ماشین شدیم با دوستمان . دانه ای هزار و سیصد تومان (حالا محله شما قیمتش چند باشد مد نظر نیست )
دوستمان موقعی که کلاچ گرفتیم و دنده به یک داده بودیم سر برگرداند وبا حالت نگاه عاقل اندر سفیه گفت : اهری جان، فکر نمیکردم که اینقدر خُل تشریف داشته باشید ! مگر سردرد و یا احیانن هِد بند مسئله دار رنگی داری که همین کمپوت را از محل اصلی تهیه نمیکنی ! همانجا که همین سوپری ها هم تمامن کالاهای موجود مغازه شان را از آنجا تهیه میکنند . ما را بگو ... زوم کردیم روی اعتراضش و پرسیدیم : مگر این کمپوت آناناس را در آنجا چند میفروشند . گفت : هفتصد تومان . از بس که روی اینگونه مسائل حساس نبوده و بنا به اقتضای شغلی مان مانده  و نمانده ایم ! رُل چرخانده و به محل مذکور مراجعه کردیم .  اولین سوالمان از فروشنده این بود : آقا ژیلت اصل ترکیه ! ( ایرانی نه ها . چون ایرانی ها موشک باز هستن  فعلن ) چند ؟ گفت چارصد تومن . گفتیم رُب سانیای مشهدی چند ؟ گفتند : 1690 تومان ! ما داشتیم همین رُب را دو هزار و پانصد تومان میخریدیم . همچنانکه داشتیم شاخ در می آوردیم از نظر بُزی ! پرسیدیم روغن مایع بزرگ لادن چند ؟ گفتند : 2550تومان . دستمال رُلی توالت و کاغذی معمولی و اسکاچ و چای کیسه ای و مربا و خرما و زیتون ( اسپانیایی توپرِ فلفلی ، سیاه  ترکیه،   و ...) و همچنین نخود و لپه و لوبیا و عدس و حتا کره  ... را قیمت گرفتیم . وقتی دیدیم قضیه از چه قرار است ، خیلی سفارش به این یکی آقا دادیم . تازه . شب با ماشینش همه سفارشاتمان را در درب منزل تحویل داد . ما هم طبق فاکتور ارائه شده و البت دقت در تعداد ،  احتساب کرده  و ملتفت شدیم  که با اینهمه  حدود شصت هزار تومان به باد نداده ایم .