۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

تا سلامی دیگر بدرود !

من گنگ خواب ديده ام و عالم همه كر 
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش

مهندس عمران


تقه بر روی تصویر کنید اجرش چند برابر میشود
صبح شنبه ای که از خواب بیدار میشویم و صفایی به سر و صورتمان میدهیم  و دوشی گرفته و از حمام  به بیرون مشرف شده ، ملاحظه میفرمائیم که منزلبانو هم بیدار شده و بساط صبحانه حاضر است ، الا نان داغ و تخم مرغ که از نواقصات آن است  . 
میفرمایند : نان داغ و تخم مرغ میخرید؟  این جمله را طوری بیان میکنند که دلمان کباب میشود . لباس گرم پوشیده و عازم میشویم . اول تر از نان ، به دنبال تخم مرغ میرویم . ساعت حدودای هفت و نیم صبح است .
وارد سوپرمارکت دوستمان میشویم . هوا گرگ و میش است . رامین در مغازه س با یکی از شاگرد مغازه شون . 
بعد از سلام و احوالپرسی خواسته مان را به عرض آق رامین ( مهندس عمران ) میرسانیم . تخم مرغمان را خریده راهی نانوایی میشویم . نانوایی خلوت است . چند دانه ای لواش میگیریم و سوار ماشین میشویم .
در طول مسیر هی با خودمان کلنجار میرویم : واقعن که ! مهندس عمران و سوپرمارکتی ! 


پ.ن : ظهری از محل کار که به خانه برمیگشتم به مهندس گفتم میخواهم در باره شما چیزی در وبلاگم بنویسم. پرسیدند چی ؟ گفتم آنرا خودم هم فعلن نمیدانم ! فقط اجازه بده عکست را بگیرم و بگذارم آنجا . خیلی ساده و راحت گفت باشه . ما هم با موبایلمان  انداختیمش .

۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

سرما خورده گی از نوع اهری !


سرما خورده بودیم
رفتیم دکتر
دوا داد
آنها را خوردیم
خوب شدیم
اما
از غذا خوردن افتادیم
ضعف کردیم
عرق ریز شدیم
دوباره دکتر رفتیم
باز هم دوا داد
خوردیم
البته غصه را اینبار !

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

آنها که احمقانه فکر میکنند

بعضی ها فکر میکنند خیلی گرانند !
به نظرم تراوشات مغزی شان ایراد باید داشته باشد .
همه کس همه چیز را میفهمند . حالا مثقالی و یا گِرَمی پائین و یا بالا
سوء ِ تفاهم نشود ! با شما دوست عزیز نبودم . قصه مربوط میشود به بعضیها که فکر میکنند خیلی گرانند !

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

علی بزرگه و حوض اش

بچه نیس اما سیر دورانش آنطوریست . تابستونا واکسی است  و زمستونا فروشنده پفک و بیسکویت و ساندیس و نوقا و ...  با فرغونش .  پدر مرحومش دندانساز بود . آدم ساده و خوبی بود شادروان . علی عمل جراحی باز قلبی کرده . ( بای پس ) .  و متاسفانه همیشه سیگار به دست و دهن دارد .
ایشان دوتا تصویر سیاه و سفید ِ بریده شده از روزنامه یا مجله را که چسبانده اند به کیف نئوپانی اش ! را حتا با دریافت چهل هزار تومان از همسایگان که یکی از عکسهای چارلی چاپلینش را بر دارند حاضر نشد بفروشد . میگویم کاش از نواده گان چارلی  کسی پیدا میشد که از ایشان حمایت میکرد . تازه ! عکس "بروس لی" اش هم را به هیچ قیمت نمیفروشد .

بر روی تصاویر اگر تقه بزنید آنرا در سایز بزرگ مشاهده خواهید کرد
تصویری که علی به چهل هزار تومان هم نفروخت

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

شکولاکس !

این یک داستان کوچیک و جالب و در عین حال خیالیست ! رشوه هم کاریست

نزديكي‌هاي ساعت ٩ صبح بود كه تقريبا همه اعضاي گمرك خرمشهر براي بازكردن و تفتيش چند صندوق چوبي بزرگ خوش ظاهر كه از آمريكا آمده بود گرد يكديگر جمع شدند.
پيشخدمت‌ها با تيشه و تبر به كندن ميخ و تخته‌هاي روي جعبه مشغول شدند و پس از آن كه پوشال روي صندوق‌ها را پس زدند بوي خوشي برخاست كه همه مطمئن شدند صندوق‌ها محتوي شكلات مي‌باشند.
طبق معمول در يك قوطي باز شد و يكي از كارمندان براي خود و رفقايش از آن شكلات‌ها مقداري برداشت. طعم و مزه شكلات‌ها نيش‌ها را باز كرد و دهن همه به جنبش افتاد و متعاقب آن چندين بسته ديگر مورد ناخنك حضرات از رئيس گرفته تا مامورين جزو اداره قرار گرفت و گذشته از آن هر يك از اعضا چندين بسته نيز براي اهل بيت خود كنار گذاشتند كه موقع ظهر با خود ببرند!
 يك ساعت بعد صندوق‌ها ميخكوب و براي تحويل شدن به صاحب جنس آماده بود و كارمندان نيز در پشت ميزهاي خود مشغول كار شدند ولي گاهگاهي صداي زنگ بلند ميشد و كارمندان به پيشخدمت‌ها ارد آب خوردن مي‌دادند.
 لحظه به لحظه مرض عطش در عمارت گمرك شدت يافت و به فاصله نيم ساعت بشكه حلبي بزرگ عمارت گمرك خالي و دوباره پر از آب شد ولي تشنگي كارمندان از بين نرفت! رئيس خواست به منزل جيم شود ديد معاون اداره تقاضاي دو ساعت مرخصي كرده و ساير اعضا نيز هر كدام به بهانه‌اي طلب مرخصي نموده و قصد خروج را دارند.
 ناچار در جاي خود باقي ماند.
 صداي قار و قور شكم اعضاي دله گمرك از هر طرف بلند بود و در عرض چند دقيقه هجوم عمومي به طرف مستراح شروع شد ولي بدبختانه يا خوشبختانه عمارت گمرك بيش از يك آبريزگاه گلي و يك آفتابه حلبي نداشت. لحظه به لحظه مراجعه كنندگان مستراح زيادتر شد و بعد از يك ربع هيچكس در اتاق‌ها ديده نميشد. همه براي رفتن به مستراح از سروكول هم بالا مي‌رفتند. فراش، انديكاتور نويس، بازرس، هيچكدام طاقت يك دقيقه انتظار را نداشتند. هر كس هم كه داخل جايي بود به اين زودي‌ها كارش تمام نميشد به همين جهت هر كس داخل ميشد يك فصل فحش از بيروني‌ها مي‌شنيد تا كارش تمام شود و بيرون بيايد.
جناب رئيس به گمان اين كه آنجا هم تك و توش بر مي‌دارد با طمطراق عازم شد ولي احدي ملاحظه او را نكرد. كم كم صداي او هم بلند شد كه: منتظر خدمتتان مي‌كنم، به بندرعباس انتقالتان مي‌دهد، حمال‌ها، فلان فلان شده‌ها، چرا ملاحظه رئيس و مرئوسي را نمي‌كنيد؟
ولي هيچكدام از اين حرف‌ها و تعارف‌ها اثري نداشت! در اين گيرودار رئيس بيچاره دفعتا متوجه خود شد و ديد كه شلوار خود را مظفرانه كثيف كرده است! خواست به گوشه‌اي برود و شلوار خود را عوض كند كه ناگهان اتومبيل شيك آخرين سيستمي جلوي عمارت گمرك ترمز كرد و يكي از بازرس‌هاي معروف گمرك جنوب كه مامور سركشي گمرك خرمشهر بود پياده شد. 
اولين چيزي كه نظر او را به خود جلب كرد اين بود كه در گزارش خود بنويسد: نبودن پاسبان جلوي عمارت .... از پله‌ها بالا رفت، هيچكدام از اعضا را نديد. از درون اتاق‌ها هم صداي نفس‌كشي شنيده نميشد. بدبخت با عصبانيت به طرف اتاق رئيس رفت. رئيس بدبخت از مشاهده بازرس خود را باخت و رنگ از رويش پريد و از اين كه به علت اشكالات فني! نمي‌توانست از جا بلند شده و تعارف بكند بي‌اندازه شرمگين شد با اين حال با لكنت زبان خير مقدمي گفت و اضافه نمود كه به علت رماتيسم و درد پا قادر به تكان خوردن نيستم و بعد هم زنك زد تا فراش آمده و براي مهمان تازه وارد چاي و شيريني بياورد ولي هيچكس در راه‌روهاي عمارت وجود نداشت تا به زنگ رئيس پاسخ دهد!
 بازرس در حالي كه از اين قضيه در فكر فرو رفته بود چند دور با عصبانيت طول اطاق‌ها را طي نمود و در اين اثنا يك مرتبه چشمش از پنجره به بيرون افتاد و از مشاهده هجوم اعضا و معاون گمرك به مستراح بي‌اختيار خنده‌اش گرفت. مخصوصا چندنفري كه طاقت نياورده و دولادولا در گوشه‌هاي حيات، پشت درخت‌‌هاي نخل مشغول! شده بودند، توجهش را بيشتر جلب كرده و بر تعجبش افزوده بود! بوي تعفن گيج كننده‌اي فضاي گمرك را معطر ساخته بود!
تمام اين جريانات كه باعث رسوايي كارمندان گمرك گرديده بود شاهكار يك جوان ارمني بود كه مرتبا از آمريكا شيريني و شكلات وارد مي‌كرد و چون هر دفعه بيش از نصف هر صندوق را آقايان محض تبرك! مي‌چشيدند و طبق معمول هيچ مرجعي هم براي شكايت نداشت، حقه‌اي به كار زده و يك بار سفارش داده بود كه براي او شكولاكس يعني شكلات مسهل بفرستند و به طريقي كه ملاحظه شد به بهترين وجهي انتقام خود را از شكم‌هاي دله كارمندان گمرك خرمشهر گرفت!

این یک ایمیل وارده س - ممنون آقای حسینی

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

رحيم مشايي اعلام كرد : تاسيس بزرگ‌ترين مجموعه پزشكي دنيا در كيش


آغا قربانتان گردم ! چرا در جزیره کیش ؟ جا قحطی بود ؟ یا آنجا هم مساحت و هم جماعت اش  اندازه کلانشهرهاس و در دسترس عموم . گیریم که تاسیس کردید چنین مکانی را . دستدان درد نکند . فکر نکردید آغا کی بره اینهمه راه را !
شما بفرمائید . ما که کاره ای نیستیم .

















پی نوشت : بُرد فوتبال ایران در مقابل کره شمالی ، آی بهمان چسبید . آی چسبید . این بُرد را به همه ملت ایران تبریک عرض میکنم قد و اندازه خودم .
چه میکنند این اردبیلی ها













درود بر همه بازیکنان و زحمتکشان تیم ملی فوتبال ایران . گرچه ما از کار و بارمان بخاطر تماشای این بازی باز ماندیم . ولی حال کردیم ها . هال و پذیرایی یکجا !

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

برای انجام یک معامله کوچولو ، فردا صبح و در اول وقت تهرانم

خریدارم اساسی ! شما را نمیدانم . فردا اول ِ صبح تهرانم .باور نمیکنید ؟ بیائید میدان آزادی - خروجی فرودگاه مهرآباد . خودم نخواستم با هلیکوپترم بیام . باور بفرمائید . با قبول زحمت بروید ادامه مطلب . اینجوری حالش بیشتر است .


پس نوشت : نمیدانم چرا بلاگر تاریخهای وبلاگم را قاط فرموده . مثلن پست آخرین مطلبم میره لای مای پستهای چند هفته قبل . یک بزرگ تقدیم بیننده گان و شنونده گان عزیز ! حالا بیا پست جدید خودت را پیدا کن . تاریخش را تنظیم کن . و هزار تا مصیبت دیگه . آقا ! کُره ما از بچه گی دُم نداشت . به همین ساده گی و رها !
رها را گفتم  و به  یاد این رها افتادم . خانم محجبه و با معرفتیس . و متاسفانه قالب وبلاگش با لینک دانی بلاگر همخوان نیست .


بر روی تصویر تقه بزنید لطفن

غلامرضا رضايي پس از به ثمر رساندن گل خود در مقابل تیم عراق ، از ابراز شادي خودداري کرد و گل خود را به بازماندگان سانحه هوايي اروميه تقديم کرد.


هزار و صدها آفرین به غلامرضا رضایی ، آفرین به بچه های تیم ملی فوتبال ایران ، آفرین به علی دایی ، آفرین به افشین قطبی 

سايت باشگاه پرسپوليس پس از تمرين امروز صبح اين تيم گفتگويي را با سرمربي سرخپوشان انجام داده كه در زير مي‌خوانيد.
* در بازي روز گذشته تيم ملي ايران برابر عراق به پيروزي رسيد، اين ديدار را چطور ديديد؟
- من در لحظه پخش ديدار در پرواز بازگشت از زوريخ به تهران بودم و متاسفانه بازي را نديدم ولي بايستي اين برد را به مردم خوب کشورمان تبريگ بگويم. به اميد خدا تيم ملي بتواند در ادامه بازي ها نيز موفق عمل کند. آرزوي قلبي همه ما اين است که تيم ملي بتواند نتايج خوبي بگيرد و قهرمان جام ملت هاي آسيا شود. کل فوتبال ما به موفقيت تيم ملي احتياج دارد.
*غلامرضا رضايي پس از به ثمر رساندن گل خود از ابراز شادي خودداري کرد و گل خود را به بازماندگان سانحه هوايي اروميه تقديم کرد.
- به شخصه وظيفه خود مي دانم به بازماندگان سانحه هوايي اروميه تسليت بگويم. به نظر من غلامرضا هم حرکت بسيار زيبايي انجام داد و نشان داده که دلش هميشه با مردم کشورش است.
*شما در جلسه انتخاب بهترين بازيکن جهان شرکت کرديد، راي شما يه کدام بازيکن بود؟
- من پيش از حضور در اين جلسه راي خود را داده بودم. من چون شخصا به مسي علاقه دارم به اين بازيکن راي دادم.
*در حاشيه اين جلسه ملاقاتي با بزرگان جهان فوتبال داشتيد؟
- ملاقات خاصي نبود. همان گفت و گوهايي که هميشه در چنين جلساتي رخ مي دهد. همه بزرگان فوتبال دنيا، تمام کساني که تا به جال به اين افتخار رسيده اند و الان بازنشسته شده‌اند و نفراتي که کانديد دريافت جايزه بهترين هاي سال 2010 شده بودند، حضور داشتند. 
منبع : ایسنا
وآللآه و به علی من خودم به شخصه استقلالی ام ! اما علی دایی را دوس دارم
 گفته باشم : از دیروز تواریخ "بلاگر" بهم خورده است !

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

روز نگار

میگذرانیم شب ها و روز هایمان را نیز .
به همینجوری !
خام بُدیم . پخته شدیم. سوختیم .

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

با عرض تسلیت به خانواده و بازماندگان همه کشته شده گان پرواز بویینگ 727 به شماره پرواز 277 در مسیر تهران - ارومیه

 اهری ها هم خاک بر سر شدند !
وقتی بیشتر زبانم میگیرد که میبینم دو تا از کشته شده گان  ، همشهریمان هستند . یکی خانم مهوش صفوی و دیگری همسر ایشان  آقای محمد علی اکبرپور ریحانی ( که خبرگزاری ایسنا ) نام ایشان را "محمدعلی ریحانی فر" اعلام کرده است . داغ بیشتر بر دلم مینشیند . ایشان مهندس بودند و ساکن ارومیه . تازه عمل قلب انجام داده بودند . گویا خانمشان هم بنوعی  به بیماری خاص دچار بوده بودند . ادامه نمیدهم . دلم کباب شد .

پی نوشت : نشانه های سوء مدیریت در وزارت راه، بوئینگ حادثه دیده ارومیه قبلا هم به زمین خورده بود


اولین برف و کادوی سر صبحی منزلبانو

صبح شده است . صبحانه حاضر است . منزلبانو مرا بیدار میکند . نمیدانم که برف باریده است . از جایم که بلند میشوم پای تخت و روی یک سینی گلدار میدانید چی دیدم . ها نمیدانید که . بروید ادامه مطلب و کادوی سرصبحی منزلبانو رو مشاهده فرمایید .

کادوی بامزه ایست ، نه ؟ دستش درد نکند .

روتصویر تقه بفرمایید لطفن
روی تصویرتقه بزنید تا در سایز بزرگتر مشاهده فرمایید


۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

من چقدر تنهام !

از دیشب که آصف رفت تبریز خانه عمه اش که امروز( ظهر جمعه )  امتحان بدهد بدجوری احساس دلتنگی و تنهایی میکنم . تا الان نمیدانستم این پدر سوخته را چقدر دوستش دارم .

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

قار قار کلاغ

دارد به من اشاره میکند
درخت نازنینی که دل سپرده است به یادِ باد پائیزی
فکر میکند : کلاغ آزاد است
فکر میکند : الاغ میتواند سرود صبح بخواند هر سرِ صبح
فکر میکند : سیب قرمز همیشه موجود است
یا شاید
آب روان
که بر دهکده شان سربزند هر روز
جاری میماند


۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

من به این نوع خبررسانی شدیدن اعتراض دارم

برای دیدن اصل خبر بر روی تصویر کلیک کنید



کسی نیست از ایشان بپرسد منظورشان بیماری ام.اس است یا "ای.ال.اس" ، چون حقیر تاکنون نام بیماریی بنام "آ .ام.اس "را نشنیده بودم . تازه بیماری ام.اس کشنده نیست و هستند کسانیکه بالای بیش از ده بیست سال با این بیماری دست به گریبانند  و زنده اند و قبراق .  اگر یک سوتیست ، تندی این خبر را از سایتشان بردارند و اگر گیریم هم که درست باشد! که نیست  ، اینکه اعلام کنند فلان بیماری ظرف چند ماه  و یا در همین چند سال آینده نزدیک آنان را خواهد کشت عین ندانم کاری , و بی مسئولیتی و نادانی آن خبرگزاریست . حالا اگر فارس حرفی رو زده و با این احتساب که خبره اینکار نیست .سلامت نیوز چرا چنین کاری را کرده ، الله اعلم

کشتید بچه مردم را که !  البته  اینبار با نام سلامت نیوز و خبرگزاری فارس

دوستان در صورت اعتراض به این نوع خبررسانی لینک دهند . هم ثواب دارد و هم صواب است به جان خودم 
پی نوشت : ما که هرچقدر در گوگل و ویکی پدیا جستجو کردیم همچی بیماری را نیافتیم 

پ.پ نوشت : چاکر همه دوستانی هستم که یاریمان کردند 
از جمله : یک پزشک دالغا - سیب پزشکی - مرا آفرید آنکه دوستم داشت - من نوشته ها - یوخا - همدم روح - من و ام.اس
البت که گاهی سکوت دوستان هم  کاریست !
----------------------
پی نوشت بعد از ظهرپنجشنبه ای : خبرگزاری فارس آقایی فرمود و تغییراتی اساسی در اصل و تیتر خبر مربوطه داد !! و بیماری ام.اس را به بیماری ای.ال.اس تغییر داد . ولی باز هم بر اعتراض خودم پایبندم . چرا ؟ چونکه این رسمش نیست مثلن دکتری در یک رسانه عمومی اعلام کند که فلان بیمار کی میمیرد . این عین نامردیست و نه از نظر شرع و عرف که از نظر انسانی کاری قبیح و زننده است . بنظرم پخش کردن چنین اخباری امید  به زندگی حتا بقول شما محدودشان  را از این بیماران میگیرد و خوبیت ندارد برادران . دارد ؟ لطفن و به احترام این جماعت بیمار و خانواده شان و با قبول زحمت اون خبر کذا را از سایتتان حذف کنید . آسمان که بر زمین نمی آید ! حالا هی بگویید ازمان انتقاد کنید و پیشنهاد دهید .

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

" آینالو " قسمتی از بهشت ارسباران

ببینید تصاویری از منطقه ارسباران را . من یک عکس زیبایش را برایتان به نمایش میگذارم . اگر دوست داشتید بروید و مطالب دل نوشته های  چند دانشجو در مورد ارسباران  را  در وبلاگشان دید بزنید . عکسهای جالب و دیدنی دیگری هم در این وبلاگ و حتا در اینترنت هست که لینکش کنیم 

 دیدی برادر ! انسانها جایی برای ما قائل نیستند ، آخ برادرم . بازم  گریه کنیم